جنبش مرصوص

تحلیلی سیاسی فرهنگی

جنبش مرصوص

تحلیلی سیاسی فرهنگی

جنبش مرصوص

خداوند در سوره صف می فرماید:
إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذینَ یُقاتِلُونَ فی‏ سَبیلِهِ صَفًّا کَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ

می خواهیم از مرصوصین شویم.
بنیان مرصوص یعنی بناهای پولادین

پیوندها

دل تنگ

 

کاش فرصت و توفیقی بود دوبار می نوشتم

 

 

دعا کنیدsad

کودکانی متفکر و در آینده عاقل داشته باشیم(4)🌺

🌺کودکانی متفکر و در آینده عاقل داشته باشیم(4)🌺

🌸🌸در متن جدید لازم دیدم قبل از هر چیز با سیر کلی بحث و به «نمودار حرکت تربیتی انسان» اشاره کنم.

هر انسانی در دورن خود دو عالم دارد، یکی «عالم ذهن» است و دیگری «عالم دل(قلب)» بین این دو عالم ارتباط بر قرار است و هر کدام نیاز به تربیت جداگانه دارند و هدف از تربیت «عالم ذهن» رسیدن به تربیت «عالم دل و قلب» است.
از آنجا که حقیقت وجودی انسان عالم ذهن نیست پس تربیت عالم ذهن، هدف نهایی ما از تربیت نخواهد بود.

عالم ذهن، نیروها و ابزارهایی مثل «حافظه»، «انواع ضریب هوشی» و «تفکر» را دارد. و اگر کسی بتواند این نیروها و ابزارها را به حد کمال خود برساند، تمام موفقیت او در «عالم ذهن» خواهد بود و هنوز به «عالم دل و قلب» که اساس حقیقت انسانی است، راهی پیدا نکرده است.
چنین بشری شبیه به «جیمز سایدس» است که قبلا به داستان زندگی او اشاره کردیم. همه نیروها و توانایی های «عالم ذهن» در همین دنیا به پایان می رسد و آلزایمر و فراموشی از جمله آفت های «عالم ذهن» خواهد بود.
«
عالم ذهن» کارکرد های متفاوتی دارد، این عالم ، هم برای سامان دادن به امر معیشت ما در دنیا به کار می آید و هم برای رسیدن به «عالم دل و قلب» که اساس حقیقت انسان است به کار می آید.
«
عالم ذهن»👈 یک فهم جزئی دارد که مخصوص کارهای جزئی زندگی است، مانند ساختن آجر و خانه و پل و...  و 👈 یک فهم کلی دارد که با تفکر و تعقل در معقولات و حقیقت ها ایجاد می شود.
هدف ما از بحث تربیت عالم ذهن، بخش دوم است، 🌟یعنی تربیت تفکر در حقیقت های عالم. 🌟که این نوع تربیت ابتدا امری ذهنی است و در آن با ابزار «چون و چرا» به فهم حقیقت ها هستی در «عالم ذهن» می پردازد. و باید توجه داشت که این فهم «ذهنی» است و بر اساس «مفاهیم» می باشد و این چیزی غیر از «شهود» حقیقت های هستی است که به و سیله «عالم قلب و دل» ایجاد می شود.

در تربیت بخش دوم عالم ذهن، که به فهم «ذهنی » حقیقت های عالم پرداخته می شود، «نظام فکری و جهان بینی » هر فرد بنا می شود تا تحت تاثیر محیط های متضاد قرار نگیرد و به گودال های عظیم شبهات سقوط نکند. نظام فکری به فرد کمک می کند تا به پوچی و بن بست نرسد و مانند «جیمز سایدس » که ضریب هوشی و استعداد بالایی داشت دچار جنون نگردد، و با یقین و آرامش ، خودش را تسلیم برنامه دین نماید و به آن معتقد گردد.
👌👌  باید توجه داشت کسی که به نظام فکری رسیده باشد و از آن برخوردار باشد، علی رغم همه ثمرات بسیار مهم و لازم، این فرد  در «عالم ذهن» سیر می کند و هنوز به «عالم قلب و دل و شهود حقیقت های عالم» راهی پیدا نکرده است. چرا که 👌«مفاهیم ذهنی حقیقت های عالم هستی» چیزی غیر از 👌«خود حقیقت های  عالم هستی» است، چنانچه «مفهوم» آتش چیزی غیر از «خود آتش»🔥 است و هیچگاه کسی نمی تواند از «مفهوم ذهنی» آتش گرما کسب کند و از نور آن بهره مند گردد.

همان طور که ابتدای متن عرض کردم، این مطالب سبب می شود تا ما تصور اجمالی، ولی کامل نسبت به فرایند تربیت انسان داشته باشیم و هیچگاه ابزارهای مقدماتی تربیت را به عنوان هدف تربیت اخذ نکنیم. باید توجه داشته باشیم که تربیت عالم ذهن و ایجاد نظام فکری برای آن، صرفا «ابزاری» است تا در ذهن ما تعادلی ایجاد شود بعد به وسیله آن تعادل، به شهود حقیقت های عالم و بهره مند شدن از آن حقیقت ها برسیم.
برای رسیدن به  این هدف مقدس، به صورت کلی مراحل مقدماتی زیر را  در تربیت نیاز داریم.
🌺🌸🌺در دوران کودکی
1: بر طرف کردن موانع تفکر در کودک و عدم ایجاد التهاب و اضطراب در آنها
2: آشنایی با تمرین ها و روش هایی که تفکر را بارورتر می کند
🌺🌸🌺در دوران نوجوانی
1: بهره گیری از قوه خیال و تفکر(نه وهم، چرا که بین این دو تفاوت است) و ابزارهای آن مثل فیلم ها بازی ها و... برای رسیدن و فهم واقعیت ها و حقیقت های عالم(بین این دو نیز تفاوت است)
2: تمرین برای تعقل در واقعیت ها و حقیقت ها (مانند طراحی اردوها، بازی ها داستان ها و...)
3: تجربه عمل صالح و حسن خلق در کنار آگاهی های دینی(عدم رعایت حسن خلق سبب اختلال در تفکر و تعقل می شود)
🌺🌸🌺دوره جوانی
1: استفاده از قوه عقل و استدلال برای باور مندی به حقیقت عالم هستی(بعد دوم عالم ذهن که به آن اشاره شد)
2: استفاده از بدیهیات و تجربیات برای درک عالم قلب و دل
اکنون مجددا به بحث بازگشت می کنم و به توضیح «عالم ذهن» و «عالم قلب» می پردازم.

عالم ذهن بر اساس تجربیات محیطی ساخته می شود و متاثر از فرهنگ و تجربیات هر عصر می باشد ولی عالم دل و قلب، متاثر از فطرت است و فطرت بر گرفته از محیط  تجربه نیست. چنانچه خداوند می فرماید:«فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّه» 30روم. اگر عالم ذهن و ورودی های آن که گوش و چشم هستند به درستی تربیت شده باشند، فطرت انسان فعال می شود و به درستی انسان را هدایت می کند.
محیط ها و تجربیات، متفاوت هستند به همین دلیل اذهان متفاوتی را در بشر ایجاد می نمایند اما آنچه در بشر ثابت است و تحت تاثیر محیط ها و تجربیات نیست «فطرت» است، چرا که در این مخلوق خداوند تبدیلی وجود ندارد، یعنی اینگونه نیست که فطرت متاثر از محیط ها تغییر و دگرگونی داشته باشد و قلب که مرکز هدایت و شهود انسان است متاثر از همین فطرت می باشد.
تا اکنون به این نکته مهم پی بردیم که «محیط ها» بر روی عالم «فکر و ذهن» انسان اثر می گذارند، به همین جهت بعید است کسی در «محیط های متضاد» بدون سامان دادن به «عالم ذهن» و عبور از حجاب های آن راهی به عالم دل(قلب) پیدا کند.
انسانی که با ابزار «تفکر» عالم ذهن را سامان نداده باشد، در این مرحله گرفتار توهمات خواهد شد و قوه «خیال» به بردگی قوه «واهمه» در خواهد آمد و هر روز بر بحران های او خواهد افزود.
شروع تربیت عالم «تفکر» با ایجاد نکردن موانع، و شکوفایی قوه تفکر اتفاق می افتد که در متن های قبل به آن اشاره کردم.
در متن های قبل، در تربیت تفکر کودک به این مهم اشاره شد که عدم ایجاد اضطراب و التهاب برای کودک، به شکوفایی قوه تفکر او بسیار کمک می نماید.
مواردی که در آینده نیاز به توضیح و تبیین دارد
🌷🌷🌷توجه به قوه خیال برای تربیت تفکر در دوره کودکی و نوجوانی بسیار مهم است
🌷🌷🌷 تمرین ها و نکاتی که در تربیت عالم ذهن می بایست مورد توجه باشد.(تجربیات، عبرت ها، ورزش و...)
🌷🌷🌷توجه به «عالم قلب» در سیر انسان به سمت حضرت حق بسیار سریع تر است. «الْقَصْدُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى بِالْقُلُوبِ أَبْلَغُ مِنْ إِتْعَابِ الْجَوَارِحِ بِالْأَعْمَالّ» بحار الأنوار، ج 75، ص 364.

 

🌺کودکانی متفکر، و در آینده عاقل داشته باشیم(3)🌺


🌸خلاصه متن بعدی برای اونای که وقت ندارند🌸

🌺کودکانی متفکر و در آینده عاقل داشته باشیم(3)🌺

خداوند تکوین و هستی طبیعی کودکان را به گونه ای قرار داده است که منطبق بر اصول تربیت دینی است. یعنی بین خلقت و نوع بودن کودک در فرایند رشدش و بین اصول تربیت دینی تضاد و تعارضی وجود ندارد.
تفکر کودک از این قاعده مستثنی نیست، نوع تفکر کودک در سنین کودکی اش با اصول تربیت دینی رابطه "این همانی" دارد و کسانی در عرصه تربیت تفکر کودک موفق خواهند بود که با این اصول که مهم ترین روش آن، شیوه پرسش از کودک است، آشنا باشند.

در متن زیر ابتدا به اثبات فرایند تفکر در خلقت کودک اشاره کرده ایم و سپس به شیوه های برانگیختن تفکر کودک اشاره شده است و در پایان هم تذکراتی درباره شیوه پرسش های مربی از کودک آورده ایم.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
       🌺مشروح این متن برای اونایی که اهل دقتند🌺
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇


در متن قبل به موارد زیر اشاره شد
🌸👈 «تفکر» چیزی غیر از «تعقل» و «تخیل» است.
🌸👈 «تفکر» دو رکن  اساسی به نام «صورت» و «مواد» دارد.
🌸👈 «تفکر» نیاز به آموزش ندارند و اکثر انسانها(به غیر مجانین) از کودکی با آن مأنوس هستند.
🌸👈آنچه در «تفکر» نیاز به آموزش دارد، الف: «مواد مورد تایید عقل» ب: «موانع تفکر» ج: «حاکمیت تفکر بر تخیل» است.
توضیح و تبیین این موارد.
🍁«تفکر» چیزی غیر از «تعقل» و «تخیل» است.
همان طور که قبلا هم توضیح داده شد، «تفکر» قوه "استنتاج" و نتیجه گیری است و هیچ سنجشی در مورد "صدق" مواد خود ندارد، و سنجش ها با قوه عقل است. فقط قوه عقل است که می تواند سنجش هایی بر اساس "حقیقت" داشته باشد، چنانچه در روایت هشام از امام کاظم علیه السلام به این نکته اشاره شده است، و فرموده: تواضع للحق تکن اعقل الناس. در برابر حق فروتنى کن، تا عاقلترین مردمان باشى.
 در حدیث دیگری سید الشهداء به رابطه بین حقیقت و عقل اشاره می کند و می فرماید: لا یکمل العقل إلّا باتّباع الحقّ: یعنی عقل، جز با پیروى از حق، به کمال نمى ‏رسد.

 قوه عقل دو سنجش دارد، یک سنجش در مواد تفکر. دو سنجش در نتیجه تفکر.
برای اینکه بحث مقداری ملموس تر بشود مثالی می زنم.
کودک سه ساله ای را تصور کنید که با دقت تمام رفتارهای پدر و مادر را زیر نظر دارد و بر اساس روحیه تقلید که خداوند در این سن در وجود او گذاشته است، از پدر و مادر خود تقلید می کند.
به عنوان مثال: کودک از  محیط اطراف خود(پدر و مادر و یا رسانه ها و یا حادثه هایی که او از نزدیک تجربه کرده است) آموخته است که آتش را با آب خاموش می کنند.
همین کودک بعد از مدتی در حال تماشای تلویزیون مشاهده می کند که خانه ای آتش گرفته و کودکی در آتش تقاضای کمک می کند، آنگاه او به شدت تحت تاثیر قرار می گیرد و پارچ آب را روی تلویزیون خالی می کند تا بتواند آتش 🔥را مهار کرده و کودک را نجات دهد!!!😱😱
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇

🌺کودکانی متفکر، و در آینده عاقل داشته باشیم(2)🌺


در متن قبل  به اهمیت قوه تفکر اشاره کردیم.
قبل از اینکه بحث قبل را ادامه دهم لازم است مقداماتی را خدمت شما بزرگواران عرض کنم.
🌺تفاوت با تفکر با تعقل🌺
باید توجه داشت که قوه تفکر، چیزی غیر از قوه تعقل است، در روایات قوه تفکر راهنما و وسیله رسیدن به عقل است.
امام کاظم علیه السلام: دَلِیلُ الْعَقْلِ التَّفَکُّر
البته این تفاوت و جدا کردن در مقام علم و تعریف و نسبت ها است و گاهی مواقع این دو در مصداق یک چیز می شوند و گاهی متفاوت .
تفکر قوه "استنتاج" است و تعقل قوه "سنجش" مقدمات و نتیجه های تفکر بر اساس حقیقت های عالم است.
به عنوان مثال وقتی شخصی به دزدی می رود، قبل از دزدی تفکر می کند و استنتاج های متعددی را انجام می دهد، پس او فکر می کند اما عقل ندارد. یعنی نمی تواند صدق مواد و استنتاج تفکرش را، بر اساس حقیقت های عالم "سنجش" بکند.
حتی برخی از دزدی ها نیاز به کسب علم و مهارت های ویژه و برنامه ریزی های دقیق دارد، مثل سرقت از حساب های بانکی در فضای مجازی!
در تمام این سرقت ها صدها و شاید هزاران "استنتاج" انجام می گیرد اما مشکل این است که هیچ کدام از این تفکر و "استنتاج ها" عاقلانه (سنجش شده) نیست در حالی که شاید موفق به سرقت هم بشوند و از دستگیر شدن هم به صورت حرفه ای فرار کنند اما این «واقعیت»، «حقیقت» نیست.
درست است که آنها در «عالم واقع» توانستن دزدی کنند و به نتیجه برسند اما در «عالم حقیقت»، آنها کار باطلی را انجام داده اند.
اکنون تفاوت بین «علم» و «تفکر» و «تعقل» را بهتر درک می کنیم.
🌺ارکان تفکر👇👇👇👇👇👇👇👇👇🌺
تفکر صحیح دو رکن اساسی دارد.
1: صورت تفکر
2: مواد و محتوای تفکر
تفکر با قوه ناطقه انسان رابطه این همانی (=) دارد، یعنی هر کسی که بهره مند از قوه ناطقه است و می تواند با زبان و یا با حرکات خود سخن بگوید، او قوه "تفکر" را دارد.
از زمانی که قوه ناطق در انسان فعال می شود از همان زمان، او با تفکر همراه شده است و هم زمان با قوه ناطقه، قوه تفکر هم رشد می کند.
کودک از زمانی که بر اساس قوه ناطقه خود با اطرافیان ارتباط بر قرار می کند، از همان زمان با قوه تفکر آشنا شده است.
آنچه در مورد قوه تفکر باید بدانیم این است که "لازم نیست به کسی تفکر کردن را آموزش بدهیم". انسانها بر اساس استعدادی که خداوند به آنها داده است، تفکر کردن را بلد هستند و نیازی به آموزش ندارند،.
آنچه می بایست آموزش ببینند 👈«مواد تفکر»👉(که مربوط به قوه عقل می شود و کسانی که عقل محض و جدای از هر خطایی هستند) و 👈«موانع تفکر»👉 و آنچه 👈«قوه تفکر را به اسارت قوه تخیل و وهم » 👉 در می آورد.

🍁🍁نکته: قوه «تفکر» چیزی غیر از قوه «تخیل» است.
شباهت بیش از حد این دو - مخصوصا برای کسانی که به تفاوت های این دو توجه ندارند - سبب می شود که بسیاری از افراد «تخیل» کردن را «تفکر» بپندارند، یعنی قوه خیال، قوه تفکر انسان را به اسارت خود در می آورد، در حالی که می بایست از قوه «تخیل» برای بارور تر شدن قوه «تفکر» بهره گرفت ، یعنی قوه فکر ، قوه تخیل را به کار بگیرد. چراکه قوه تخیل به مراتب ضعیف تر از قوه تفکر است، و این قوه تفکر است که باید حاکم بر تخیل باشد و آن را از انحراف و پرداختن به امور باطل باز بدارد. ادامه👇👇👇👇👇👇👇

 

🌺کودکانی متفکر، و در آینده عاقل داشته باشیم(1)🌺

قبل از مطالعه این پست حتما این متن را باهوش بودن مهمتر است یا متفکر بودن؟ بخوانید

 

🌺🌺🌺🌺اهمیت پرداختن به تربیت قوه تفکر و رسیدن به تعقل🌺🌺🌺🌺

مشاهده می کنیم که ساختار دنیا بگونه ای است که حیوانات هم در آن مبتلا به آفات و بلاهای دنیا می شوند.
شاید دیده باشید که گربه ها به هنگام زایمان به زیرزمین خانه ها و یا انباری داخل حیات رفته اند، بعد از مدتی بچه گربه ها 🐱 قدری بزرگ می شوند و صاحب خانه متوجه این میهمان ناخوانده می شود.
اما عکس العملی کاملا غیر انسانی از خود نشان می دهد و با چوب به جان گربه ها 🐱🐱🐱 می افتد تا آنها را از خانه خود بیرون کند(البته در روایات از این کار نهی شده است).
گربه مادر فرار می کند. اما بچه گربه ها گیر می افتند و صاحبخانه با قساوت تمام آنها را در گونی می اندازد و در برابر چشم مادرشان که مظلومانه از روی دیوار نگاه می کند و با صدایی سوزناک بچه هایش را صدا می زند😭 آنها را بیرون می برد و با ماشین 🚜 در خرابه ای که فاصله زیادی با منزلش دارد رها می کند.


در خرابه یکی از بچه گربه ها در برابر سه تن دیگر از گرسنگی می میرد. دومی هنگام پرش از دیوار زمین می خورد و پایش می شکند. 😿سومی هنگام عبور از خیابان زیر لاستیک ماشین ....🙀
همه این اتفاقات در برابر چشم گربه چهارم بوده است.😿
او جدا شدن از مادر را دید👀
او ترس دلهره آمدن صاحبخانه قسی القلب را درک کرد و در گونی انداخته شد.
او گرسنگی و ناله های برادرش را می شنید و خود نیز گرسنه بود.😾
او زمین خوردن خواهرش را دید.
او صدای ترمز ماشینی که برادر کوچکش را زیر گرفت شنید و از ترس فرار کرد.👻👽
او اکنون باید زندگی سختی را بدون محبت مادر😻 و به دور از کانون گرم خانواده در اوج تهدیدها و ناخوشی ها آغاز کند.
او باید آماده ورود به دنیایی باشد که همیشه در معرض تهدید است.💀💀👹👹
او باید راهی برای ورود به سبد آشغالهایی که انسانها با تورهای سیمی درست کرده اند پیدا کند.
او باید چابک باشد تا بتواند از دندانها و پنجه های تیز همنوعان خود که از او بزرگتر هستند، فرار  کند.
او باید آماده فرار در هر حالت باشد، او باید مراقب موتوری های 🏍 بی شعوری باشد 😈 که مخصوصا راه خود را به سمت او کج می کنند تا او را بترسانند.
او باید مراقب سنگ هایی باشد که اطفال و کودکان در کوچه و خیابان بی هوا به سمت او پرت می کنند.
او باید مراقب لنگه دمپایی زن صاحبخانه باشد.
و....
می بینیم که یه گربه هم در زندگی خود این همه بلا و مصیبت می بیند اما گربه ها هیچ وقت معتاد نمی شوند!☹️☹️
گربه ها هیچ وقت خود کشی نمی کنند.😩
گربه ها هیچ وقت افسرده از زندگی نمی شوند.
گربه ها هیچ وقت عقده ای نمی شوند.
اما انسان های زیادی هستند که به خاطر کم بودها به اعتیاد رو می آورند، عقده ای می شوند و هزار بیماری روحی روانی می گیرند.
ادامه 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇

قول سدید

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ قُولُوا قَوْلًا سَدِیداً

کلمه" سدید"  از ماده" سد" به معنى" محکم و استوار" و خلل ناپذیر و موافق حق و واقع است، سخنى است که همچون یک سد محکم جلو امواج فساد و باطل را مى‏گیرد.

 سدید، عبارت است از کلامى که هم مطابق با واقع باشد، و هم فایده داشته باشد و اگر فایده دارد، فایده‏اش چون سخن‏چینى!!!!!!!! و مانند آن نباشد.

چه برسد به سخن چینی هایی که در آن هم تهمت است هم غیبت هم دروغ هم کینه هم سوء ظن و....

سخنی چینی که هدف از آن فتنه و آشوب باشد سدید نخواهد بود و دور از تقوا است.

(برگفته از تفسیر نمونه جلد 17 صفحه 447 و المیزان جلد 16 صفحه 523 ذیل آیه 70 سوره احزاب)

اصول حاکم بر حوادث

 امام حسین علیه السلام: مَن حاوَلَ اَمراً بِمَعصِیَةِ اللهِ کانَ اَفوَتُ لِما یَرجو و اَسرَعُ لِما یَحذَرُ.؛

کسی که بخواهد از راه گناه به مقصدی برسد ، دیرتر به آروزیش می رسد و زودتر به آنچه می ترسد گرفتار می شود.

(تحف العقول، ص248)

توضیح:

آدمى براى رسیدن به مقاصد خود، دنبال وسائل و راه‏ هایى است.

مى‏ خواهد از نزدیکترین و راحت‏ ترین راه اقدام نماید. براى سیر شدن، براى لذت بردن، براى رسیدن به قدرت و ثروت و هر خواسته‏ اى، بى‏ اعتنایى به مقررات و قراردادها و یا احکام و سنت ‏ها، راحت‏ ترین راه است.

 

تو گاهى مى‏خواهى یک توپ را بیاورى باید زمین و کشتزار و خانه‏ ى مردم را مواظب باشى و دور بزنى و با سختى و راه طولانى به خواسته ‏ات دست بیابى و حتى در مواردى با اجازه و مقدمات اقدام نمایى.

(گاهی)آدمى با توجه به خواسته ‏ى خود از دیگران و از قرارها و حریم‏ ها، غافل مى‏ شود و آنها را به حساب نمى ‏آورد و یا با حساب بخاطر سرعت و راحتى از آنها چشم مى‏ پوشد. این خودبینى و خود خواهى، گرچه در ظاهر کار را راحت مى‏ کند، ولى اگر همین تجاوزها عمومیت بیاید و دیگران هم همین درس را بگیرند، ناچار مسأله شکل دیگرى مى‏ گیرد

و نکته همین است که تو با کارى که انجام مى‏ دهى و حرمتى که مى‏ شکنى، در واقع دارى درس هم مى‏ دهى و راه هم نشان مى‏ دهى که دیگران هم مى ‏توانند همین گونه داخل شوند و اقدام نمایند و براى سیر شدن و لذت بردن، هرکارى بکنند و هرکس را نردبان هوس ‏هاى خود بسازند.

همین درس و همین آموزش است که کار تو را خراب مى‏کند و راه نزدیک را نا امن و خراب مى‏ سازد و براى تو مشکل مى ‏آفریند.

این در جامعه و در برابر چشم ‏هاى کنجکاو و تجربه‏ هاى مکرر است که " تهاجم به تهاجم" منتهى مى ‏شود. تا آنجا که به تعادل برسد و همه بیاموزند که راحتى در راه نزدیک نیست، که در مراعات حرمت ‏ها و قراردادها ست. (و کسانی که از سلاح «صبر» غافل اند اسیر حادثه ها می شوند و برای رسیدن به خواسته خود به هر راه حرام و ممنوعی چنگ می زنند، غافل این که «حرام» برای این «حرام » شده است که، مرکب خوبی برای رسیدن به مقصد و هدف نیست چرا که پس از مدتی راکبش را به زمین می زند) (چهل حدیث از امام حسین علیه السلام)

استکبار ستیری(6)

*جبهه استکبار

گاهی گمان می کنی استکبار یک فرد است و گاهی گمان می کنی یک دولت است اما حضرت آقا در صحبتی که در  اعضای مجلس خبرگان رهبری در تاریخ  ۱۳۹۵/۰۳/۰۶ داشتند، به این نکته مهم اشاره کردند که امروز

استکبار یک "جبهه" است نه دولت یا یک نفر.

این تعبیر حضرت آقا نیاز به دقت دارد.

«شناخت درست از دشمن داشته باشیم. دشمن یک جبهه است؛ دشمن یک فرد که نیست، یک دولت خاص که نیست، یک جبهه است؛ ما باید این جبهه را بشناسیم و ببینیم چه کسی وابسته‌ی به این جبهه است و از کجا این جبهه، جوری حرکت میکند که میتواند ما را نسبت به خودش مشتبه کند. جبهه‌ی دشمن را بشناسیم، شیوه‌های دشمنی را هم بشناسیم؛ بدانیم [دشمن‌] چه جوری دشمنی میکند. گاهی هست که دشمن وارد میشود، یک کاری را شروع میکند به قصد یک هدف خباثت‌آمیز و ما درست نمیدانیم آن هدف چیست؛ ظاهر کار را نگاه میکنیم می‌بینیم کار خوبی است و از آن استقبال میکنیم؛ درحالی‌که او دارد آن هدف [خودش‌] را دنبال میکند. »

 

اگر به بیانات حضرت اقا دقت نمایید، متوجه این نکته می شویم که جبهه استکبار از آن سوی مرزها تا این سوی مرزها درست در کنار  ما این جبهه کشیده شده است.

اگر خصوصیات و صفات جبهه استکبار را بشناسیم، قطعا کسانی را که در داخل مرزها سربازی آن جبهه را می کنند خواهیم شناخت و با آنها اتمام حجت خواهیم کرد.

یکی از خصوصیاتی که حضرت اقا در بیانات خودشان به آن اشاره دارند، " سلطه گری���" است.

چنانچه در همین دیدار می فرمایند: طبیعت استکبار سلطه است، دنبال سلطه است، دنبال فراگیر کردن سلطه است؛ هر ملّتی و هر نظامی که مقاومت نکند اسیر خواهد شد

کسانی به دنبال سلطه گری و به زیر یوق کشیدن دیگران هستند بدانند  خدایی نکرده در هنگام فتنه ها پیاده نظام جبهه استکبار در داخل جمهوری اسلامی خواهند شد.

سلطه گری در مقابل استقلال و حریت است.

سلطه گر ی محیط های متنوعی دارد گاهی من در خانه ام اهل سلطه گری هستم، منطقی جز هوس من وجود ندارد.

گاهی محیط بزرگتر می شود مدرسه و کارم محل سلطه گری من خواهد بود.

نتیجه:

بین تکبر و خود برتر بینی و سلطه گری رابطه اینهمانی وجود دارد، یعنی هر سلطه گری مستکبر هم خواهد بود و هر مستکبری سلطه گر می باشد

 

استکبار ستیزی(5)

از آنجایی که حضرت آقا نظام فکری سیاسی خود را از بطن وحی گرفته اند، بنابراین هیچگاه دچار هیجان های محیط و زمانه نمی شوند و موج های تبلیغاتی دشمن نمی تواند ایشان را از اصولشان تکانی بدهد.

یکی از نکاتی که حضرت آقا در دیدار اخیرشان به آن اشاره کردند این جملات بود

«امروز حتی مسئولان دیپلماسی و کسانی که در مذاکرات حضور داشته اند، این واقعیت را تکرار می کنند که امریکا نقض عهد می کند و در ورای زبان چرب و نرم خود، به مانع تراشی و تخریب روابط اقتصادی ایران با دیگر کشورها مشغول است.

رهبر انقلاب افزودند: البته چندین سال است موضوع بی اعتمادی به امریکایی ها را تکرار می کنیم اما برخی، سختشان بود این واقعیت را قبول کنند

 

کَیْفَ یَکُونُ لِلْمُشْرِکینَ عَهْدٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ رَسُولِهِ إِلاَّ الَّذینَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ فَمَا اسْتَقامُوا لَکُمْ فَاسْتَقیمُوا لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقینَ (7)

کَیْفَ وَ إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ لا یَرْقُبُوا فیکُمْ إِلاًّ وَ لا ذِمَّةً یُرْضُونَکُمْ بِأَفْواهِهِمْ وَ تَأْبى‏ قُلُوبُهُمْ وَ أَکْثَرُهُمْ فاسِقُونَ (8)

ترجمه:

چگونه مشرکان را نزد خدا و پیامبرش پیمانى [استوار] تواند بود [در صورتى که همواره پیمان شکنى مى‏کنند] مگر کسانى که با آنان در کنار مسجد الحرام پیمان بسته‏اید، پس تا زمانى که [به پیمانشان‏] با شما پایدارى کنند، شما هم به پیمانتان با آنان پایدارى کنید زیرا خدا پرهیزکاران را دوست دارد. (7)

چگونه [مشرکان بر پیمان خود پاى بندند؟] و در صورتى که اگر بر شما چیره شوند، نه [پیوندِ] خویشاوندى را در حقّ شما رعایت مى‏کنند، نه پیمانى را!! شما را با زبانشان خشنود مى‏کنند، ولى دل‏هایشان [از خشنود کردن شما] امتناع دارد و بیشترشان فاسقند. (8)

 

نکاتی در این آیه به آن به عنوان اصول استکبار ستیزی اشاره شده است این است که مشرکین هیچگاه به عهدهای خود پایبند نیستند مگر عده ای از آنها.

انچه در اینجا اصل است همان مورد اول است و عده دیگری که بر عهد خود هستند از موارد استثناء می باشد.

 

نکته دومی که در این آیات وجود دارد و در بیان حضرت اقا هم آمده، این است که به چرب زبانی آنها اعتماد نکنید ، اینها روحیه ای دارند و آن این است که اگر شما حتی خویشاوندان آنها باشید باز چون مسلمان هستید با شما دشمنی می کنند .

���حضرت آقا به مسأله عدم رعایت حتی حق خویشاوند به خاطر مسلمان بودن هم در سخنان خود اشاره کردند و فرمودند:

شما ملاحظه کردید در کشور ترکیه؛ [البتّه‌] هنوز به نظر ما اثبات نشده است، امّا اتّهام قوی وجود دارد که این کودتایی که در ترکیه رخ داد، با تدبیر و تهیّه‌ی آمریکایی‌ها بود. اگر ثابت بشود، رسواییِ بزرگی برای آمریکا استترکیه کشوری بود که روابط خوبی با آمریکا داشت و میگفت متّحد منطقه‌ایِ آمریکا است؛ [امّا] حتّی با ترکیه هم حاضر نیستند [بسازند]؛ چون یک گرایش اسلامی آنجا وجود دارد؛ با اسلام مخالفند، با گرایش اسلامی مخالفند، لذا آنجا هم حتّی کودتا راه می‌اندازند، 

 

ممکن است کسی اشکال کند که این آیات مربوط به مشرکین است و طرف مقابل ما یعنی آمریکا از اهل کتاب هستند، جواب آنها در ادامه سوره توبه داده شده است.

در ادامه سوره خداوند به با اشاره کردن به صفات مشرکین این پیام را به اهل بصیرت می دهد که اگر کسی اهل این صفات بود مطمئن باشید که او به پیمان های خود با خدا و رسول عمل نخواهد کرد و اگر با شما هم پیمانی ببندد آن را نیز نقض خواهد کرد.

یکی از صفات آنها فسق است «وَ أَکْثَرُهُمْ فاسِقُونَ »

یکی دیگر از صفات آنها که به آن اشاره شده است خوی تعدی و تجاوز گری است «لا یَرْقُبُونَ فی‏ مُؤْمِنٍ إِلاًّ وَ لا ذِمَّةً وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ (10)

و امروز دولت آمریکا هم نقض کننده عهدهای خود است چنانچه عهد خود با کره شمالی و لیبی و عراق را به راحتی نقض کرد.

دولت آمریکا اهل تعدی و تجاوز است و در تمام درگیری های منطقه رکن اساسی آن است.

حال حتی اگر اهل کتاب هم باشند چون صفات مشرکین را دارا هستند محکوم به احکام یاد شده هستند، چرا که وصف مشعر به علیت است و هر کجا که چنین اوصافی بود، در نتیجه چرب زبانی هم هست اما از آن طرف نقض پیمان هم  وجود دارد.

با توجه به مطالب یاد شده به این آگاهی می رسیم که جبهه استکبار محدود به بیرون از مرزها نیست، بلکه هر کسی که اهل فسق باشد و اهل تعدی تجاوز به بیت المال و حق الناس باشد، او هم پیمان هایش را نقض می کند حتی اگر اهل چرب زبانی باشد نباید گول زبان و سخنرانی هایش را بخوریم.

اگر پیامبران نبودند

اگر پیامبران نبودند ......
کَما أَرْسَلْنا فیکُمْ رَسُولاً مِنْکُمْ یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیاتِنا وَ یُزَکِّیکُمْ وَ یُعَلِّمُکُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ (151)
تو این آیه از سوره بقره خداوند می فرماید هدف از آمدن انبیاء تزکیه است و تزکیه یعنی خارج کردن چیزهای زائد و باطل(مانند تخریب نظام فکری های برگرفته شده از محیط ) اما چگونه می توان به این هدف رسید؟
در ادامه می فرماید راه رسیدن به این هدف با آگاهی پیدا کردن است.
کسانی می توانند تزکیه نمایند، که به آگاهی، این تبدیل کننده حیرت انگیز دست یابند.
اما این آگاهی از کجا به دست می آید؟ از تجربه؟ از شهود؟ از عقل ریاضی و فلسفی؟ می فرماید خیر ! تنها آگاهی که می تواند ترا به تزکیه برساند و ناخالصی های وجودت را بیرون بریزد وحی و کتاب خداوند است


و بعد در ادامه می فرماید ثمره این آگاهی بر آمده از وحی، حکمت است. و حکمت نوع خاصی از علم است که در آن هیچ سستی وخللی راه ندارد و مطابق حقیقت است.
توجه
و در پایان آیه به این اشاره می کند که گمان نکنید پیامبران تنها رهبر اخلاقى و اجتماعى  بودند بلکه اگر انبیاء نبودند شما بر بسیاری از علوم دیگر هم هیچگاه دست پیدا نمی کردید.

 

برای اثبات اینکه باهوش بودن چقدر مهم است کافی است زندگی باهوش ترین انسانی که از او تست گرفته شد را ارزیابی کنیم

در یکسالگی توانست بخواند
در ۹ سالگی به ۸ زبان زنده دنیا صحبت میکرد
در ۱۲ سالگی وارد معتبرترین دانشگاه جهان یعنی هاروارد شد
توانایی خارق العاده در یادگیری زبان های متفاوت و ریاضیات داشت
برخی بهره هوشی او را ۲۵۰ تخمین زده اند
در سن ۴۶ سالگی هم از دنیا رفت
یکی از کارهای مشهور او اختراع زبان Vendergood بود

آیا او را میشناسید؟؟؟
برای اینکه اسم او را بدانید باید به اینترنت مراجعه کنید

«ویلیام جیم سایدیس» بهره هوشی اش از انیشتن و ادیسون و داوینچی و هر انسان چند قرن اخیر بیشتر بوده
پس چرا ما او را نمیشناسیم؟!



چون ما در نهایت انسانهای متفکر برایمان تاثیرگذار خواهند بود نه صرفا انسانهای باهوش


هوش یک ابزار است و تفکر مهارت استفاده از این ابزار


من نمیدانم اگر سایدیس به اندازه ادیسون متفکر بود چی اختراع میکرد ولی میدونم که از هوشش می تونست بهتر استفاده بکنه
پس اینقدر دنبال عدد آی کیو نباشید
ما نیاز به تفکر داریم...از مسابقه کی باهوش تره به تمرین تفکر بپردازیم
درود به مادر و سپاس از پدری که می داند مهارت تفکر را باید تا قبل از نوجوانی به کودکش بیاموزد

 

برای اینکه نقش و اهمیت تفکر و تفاوت آن با ضریب هوشی را خوب متوجه بشوید چند خطی از زندگی این نابغه برای شما می گذارم.
توجه داشته باشید که ضریب هوشی یکی از استعدادهای جبری انسان است و او آن را کسب نکرده است بر خلاف تفکر که مهارتی است که با تربیت صحیح به ثمر می نشیند و فصل تمایز انسان است.
اول داستان زندگی او را بخوانید بعدش یه تحلیل ارائه می دم

استعدادها و سرمایه های آدمی

یکی از اصول مهم تربیتی  شناخت استعداد و سرمایه های انسان است.
هر کس افراد تحت اختیارش را براى محیطى که در نظر دارد، تربیت مى ‏کند. من فرزندم را براى خانه‏ ام، استاد شاگردش را براى جامعه‏ ى محدودش و یک دانشمند، انسان را حداکثر براى این زمین و براى هفتاد سال زندگى، تربیت مى‏ کند و بر طبق شرایط موجود، بارور و شکوفایش مى‏ سازد.
هرکس بر اساس نوع فهمی که از استعدادهای انسان دارد به تربیت همان استعدادها می پردازد؟
گاهی تعریفش از استعدادهای انسان در حد نیروی کار است
گاهی تعریفش از استعدادهای انسان در حد مریدی و وابستگی است
گاهی تعریفش از استعدادهای انسان در کمک به اجتماع بشری است
اما استعدادهای انسان چیست؟ و من به چه میزان به آنها آگاهی دارم؟
قبل از جواب به این سوال مثالی می زنم
وسیله های نقلیه بر اساس نوع تعریف و هدف ما از آنها ساخته می شود.
مثلا دوچرخه وسیله نقلیه ای است که با آن حداکثر چند کیلومتر می توان حرکت کرد.
موتور قدری بیشتر
ماشین صدها کیلومتر می تواند برود
هواپیما هزاران کیلومتر را می تواند به سرعت طی کند.
دوچرخه بر اساس نوع ساختش ظرف یک ساعت ده کیلومتر راه می رود
موتور بر اساس نوع ساختش ظرف یک ساعت هفتاد کیلومتر راه می رود
ماشین بر اساس  نوع ساختش ظرف یک ساعت 120 کیلومتر را می رود
و هواپیما بر اساس نوع ساختش ظرف یک ساعت حدودا 800 کیلومتر راه می رود
حال ما از سرمایه و  استعداد انسان چه می دانیم؟
کسانی که استعداد و ساختمان انسان را در حد دوچرخه می بینند برای ده کیلومتر او برنامه دارند
کسانی که انسان و ساختمان او را در حد موتور و ماشین می دانند برای حدودا 100 کیلومتر او برنامه ریزی می کنند
و کسانی که انسان و ساختمان وجودی او را در حد هواپیما می دانند برای 800 کیلومتر او برنامه ریزی می کنند
اما کسانی که انسان را ما فوق اینها می دانند، و به استعدادها و سرمایه های او آگاهی دارند برای یک ساعت حرکت او، مسافت هایی بر اساس مقیاس نور( و نه کیلومتر) در نظر می گیرند.
آنها به خوبی می دانند که حرکت ده کیلومتری هواپیما در یک ساعت، یعنی دوچرخه!!!!! و این همان خسران عظیم است.


این درست است که می گویند ما برنامه داریم و ما هم حرکت کردیم اما برای فهم این خسارت می بایست سرمایه ها و استعدادها را شناخت.
این همان چیزی که روزی مخاطبین، هنگام آشنایی با استعدادها و سرمایه های خود، متوجه می شوند و خسران زده می پرسند: پس چرا اینقدر کم و پر ضرر؟؟!!!!!!
انسان سرمایه‏ هاى زیادترى دارد. انسان فرزند تمام هستى است و تا بى‏ نهایت راه در پیش دارد. لذا باید طورى تربیت شود که در تمام این عوالم و در تمام این مسیر بتواند چه بکند و چگونه بماند و چگونه برود.
وقتى که ما مرزها( ی محیط) را برداشتیم و دیوارها ( ی غریزه و استعدادهای خاص مانند ضریب هوشی و...) را شکستیم و با این دید وسیع به هستى و به انسان نگاه کردیم و با این جهان بینى به فکر تربیت افتادیم ناچار مسائل به صورت دیگرى طرح مى‏ شوند و راه حل پیدا مى‏ کنند.
جواب صحیح این سؤال در گرو طرح صحیح این سؤال است. در گرو این است که ما به هستى و به انسان از چه دیدى نگاه مى‏ کنیم و او را چگونه مى‏ شناسیم. وقتى که انسان یک دهان و یک تن باشد، ناچار باید طورى تربیتش کرد که صرفا خورد خوراکش با انواع تنوع ها تامین شود و بقیه استعدادها همه و همه به بردگی این تعریف در می آیند.
وقتى که انسان فرزند ضریب هوشی و استعدادهای خاصش باشد(حافظه، مهارت ها، و انواع ضریب هوشی) در نتیجه به رتبه و مقام همین دنیا قانع می شود و مربی او را صرفا برای رتبه آوردن در کنکور ، بلند کردن وزنه و اول و دوم شدن تربیت می کند.


و برای اینکه متربی راضی به این تربیت ها شود از حب شهرت و محبوبیت او بهره می گیرند و در میان جمعیت های 500 نفره برایش سه دقیقه دست می زنند و او شادمان از این همه رشد و تربیت است!!!
در حالی که همه این تغییر و اتفاقات در بیرون از انسان بوده است و در درون او تعقل و تفکر او هدایتی نیافته است.
وقتى که انسان محدود به هفتاد هشتاد سال شد، ناچار جورى تربیت مى ‏شود که استعداد و سرمایه‏ هایش در این هفتاد سال کارگشا باشند و استعدادهای خاص ما ( که قبلا توضیحش را داده بودم) فقط برای همین هفتاد سال دنیا است.
در آن‏ جا که ما هستى را با وسعتى شناختیم که تا بى ‏نهایت راه دارد و محدود به همین هفتاد سال نیستیم و برزخی در پیش داریم که پای حرکت در آن پایی دیگر است و انسان را به عظمتى شناختیم که تمام این هستى را زیر پا دارد، ناچار انسان به گونه‏ اى تربیت مى‏ شود که استعداد و سرمایه ‏هایش در تمام این عوالم کارگشا باشند 




انسانی با این وسعت و عظمت به ناچار باید مربی محیط و آگاه به خود داشته باشد و او همان ربّش است که آن به آن او را ربوبیت می کند و همین ربّ شیوه تربیتی خود را در قرآن برای ما بیان کرده است.
او وجودى آگاه از ما و استعدادهاى بى‏ نهایت ما و آگاه از هستى و قانون‏ هاى بى‏شمار آن. وجودى مهربان و دلسوز براى رشد ما و کمال ما و سعادت و بهزیستى ما.
و چه وجودى آگاه‏تر از خداوند هستى و انسان، که انسان را آفرید و هستى را براى انسان آفرید.
و چه وجودى مهربان‏ تر از او که مهربانى‏ ها را پدید آورد و محبت ‏ها را در دل‏ ها ریخت و غریزه‏ ى حب بقا و حب نفس را در درون ما گذاشت و ما را با خود مهربان کرد.
راستى که او از من به من نزدیک‏ تر است که مرا با من او آشتى داد و او آشنا کرد و مرا با خودم او مهربان کرد و غریزه‏ى حب نفس را در من شعله ‏ور ساخت.



پس باید بگوییم انسانِ خانه را پدر مى ‏تواند تربیت کند و انسانِ جامعه را استاد و انسانِ زمین را و این دنیا را دانشمند. اما انسانِ تمام هستى و انسانِ رهرو تا آن سوى عوالم را چه کسى جز آفریدگار هستى و انسان؟


 

اخلاق تشکیلاتی13

یکی از مهم ترین نکته ها در اخلاق تشکیلات دینی توجه داشتن به اصل دلبستگی و تفاوت آن با وابستگی است.

وابستگی احساسی به تشکیلات جلوی رشد و ترمیم نقاط ضعف را میگیرد.
وابستگی به تشکیلات سبب اسارت انسان می شود و شاید به بردگی سیستم ها در آید.
وابستگی سبب می شود عقل و فکر انسان به کار نیفتد و خطاها و نقطه ضعف ها را توجیه کند.
وابستگی علامت اختلال روحی روانی است بر خلاف دلبستگی
برای اینکه واضح تر بشود مثالی می زنم
من به گوشی گران قیمتم وابسته ام و اگر همراهم نباشد پرخاشگر می شوم


اما
به دوچرخه یا عروسک دوران کودکی خود دلبسته ام و اگر کنارم نباشد اختلالی در رفتار من به وجود نمی اورد.


مثال دیگر
من به فلان مجموعه و تشکیلات وابسته ام به صورتی که از دست دادنش برایم مساویست با پوچی!!


اما
به مدرسه دوران ابتدایی خود دلبسته ام و هرگاه از کنار آن عبور می کنم خاطرات خوبی دارم.
نتیجه:
حواستان باشد بچه ها را وابسته به خود نکنید به صورتی که جدا شدن از شما برای آنها سخت باشد و خدایی نکرده تو از گریه آنها لذت ببری که چقدر مربی موفقی بوده ام!!!!!
مربی موفق کسی است که بچه ها را وابسته به خود نکند و با احساسات آنها به خاطر مشکلات خودش بازی نکند.
مربی موفق کسی است که بچه ها را از اسارت ها رها کند و وابستگی ها آنها را درمان کند نه اینکه برایش وابستگی جدید درست کند و به خود ببالد که من بهترینم!!!!
مربی موفق کسی است که به احساسات بچه ها جهت دهد و اگر توحید را می فهمد به آن دعوت کند و الا دعوت به خود نوعی شرک و بت درست کردن است.
حواست باشد با بودجه بیت المال برای بچه ها وابستگی ایجاد نکنی و تا سالهای سال بت آنها نشوی، چرا که روزی بزرگ خواهند شد و تمام این ظلم های تربیتی را خواهند فهمید که تو دعوت به توحید نکردی و خودت موضوع همه فعالیت ها بودی!! حتی می توانی از ابزار قرآن و اهل بیت استفاده خود و خود لجنت را در آنها پنهان نمایی تا کسی در ظاهر نتواند بر تو خرده بگیرد اما در باطن هیچ معرفتی به بچه ها نداده ای و آنها مانند بزغاله هایی که وابسته به مادرند وابسته به تو باشند و تو از این همه وابستگی لذت ببری و بی شرمانه خاطراتش را برای رفقا بگویی.


پس از هر برنامه و روشی که بچه ها را به شما وابسته می کند دوری کن چه در ظاهر که همه می بینند و چه در خفا که خداوند عالم به دلها است و از نیت ها خبر دارد.
افسوس که ما، پیش از آن که از آلودگى‏ها پاک شده باشیم بر خویش عطر پاشیده‏ایم و خویشتن را جز آن که هستیم به دیگران معرفى کرده‏ایم.
ما به جاى آن که رنگ خدا را گرفته باشیم ««صبغة اللَّه و من احسن من اللَّه صبغة». بقره، 138»، به خدا رنگ زده‏ایم. چگونه مى‏ خواهیم دیگران را بسازیم و از اسارت‏ها رها سازیم، در حالى که هنوز خویش را نساخته‏ایم؟ ما که خود اسیریم، چگونه سخن از آزاد کردن دیگران مى‏ گوییم؟!


نمى‏توان بار رسالت اللَّه را بر دوش داشت تا زمانى که بنده غیر اوییم.
پس باید از حاکمیت غیر او آزاد شد. این است که معلم قبل از هر چیز باید حُرّ شود و به آزادى برسد؛ آزادى از خویش، آزادى از غیر و حتى آزادى از آزادى. و در این مرحله است که به عبودیت مى ‏رسد. علی صفایی حائری

اخلاق تشکیلاتی12

یکی از سازه های اصلی اخلاق تشکیلاتی اتحاد در طرح کلی است.

 

اتحاد در طرح کلی با اتحاد اجراء و برنامه فرق دارد و اگر در مجموعه ای بین اجزاء آن مجموعه به جای اتحاد در طرح کلی، اتحاد در برنامه و اجرا وجود داشت مطمئنا آن مجموعه از هم خواهد پاشید و تشکیلات آن به سر انجام نخواهد رسید.
برای اینکه بحث قدری باز تر بشود چند مثال می زنم.
یک گاری را تصور کنید که از چهار طرف به چهار اسب بسته شده است و هرکدام از آنها می خواهند مسیر و جهت خود را بروند، درست است که در اینجا ما در گاری اتحاد داریم اما در جهت و مسیر حرکت چهار جهت کاملا مخالف از هم داریم و در اینجاست که این گاری از هم می پاچد و قطعه قطعه می شود.


در حالی که اگر ما چند گاری را مانند واگن های قطار که متعدد هستند و اتحادی ندارند، به یک لوکوموتیو ببندیم همه واگن ها را به مقصد می رساند چون در طرح کلی که همان ریل ، لوکوموتیو و لوکوموتیو ران، است، با هم اتحاد دارند.
مثال دیگر
یک ماشین را تصور کنید با اجزاء مختلف و کارهاى مختلف؛ با اینکه در اجزاء مختلف هستند و اتحادی ندارند  با همین اختلاف در اجزاء، به حرکت و پیشرفت دست مى‏یابد. چرا؟ چون از یک طرح کلى برخوردار است .

تشکل ها و مجموعه های فرهنگی هم مانند این ماشین می توانند با تمام اختلاف‏هایشان، اگر از یک طرح کلى، برخوردار باشند به حرکت و پیشرفت دست ‏یابند و همین اختلاف‏ها اگر طرح کلی وجود داشته باشد مفید می شود اما اگر در اجزاء اتحاد داشته باشند ولی در طرح کلی اختلاف باشد چنین اختلافی مانند از هم پاچیدن گاری می شود.
اگر در مجموعه ها و تشکلات فرهنگی ما طرح کلی نداشته باشیم به صورت جزیره جزیره روی برخی از برنامه ها توافق و اتحاد می کنیم مثلا قرائت قرآن مثلا عطر عاشقی مثلا کارگاه های علمی و.... اینها همه اجزاء هستند و اتحاد در اینها نباید سبب فریب ما  شود و خوشحال باشیم که ما در اجزاء اردو اتحاد داریم!!! اما دقت کنید چون طرح کلی نداریم دیر یا زود از هم جدا می شویم و هر کدام ناامید و سرخورده به گوشه ای می خزیم.
آنچه سبب خطاء ما در این مجموعه های فرهنگی می شود همین توجه به اجزاء است. یعنی ما هر کدام از این اجزاء را که به صورت جداگانه نگاه کنیم می گوییم خوب است.
عطر عاشقی خوب است
کارگاه سفال خوب است
کارگاه معرق خوب است
پل ماکارانی خوب است
کارگاه قرآن خوب است
کارگاه احکام خوب است
گل سازی خوب است
عروسک سازی خوب است
اما این اجزاء، جزیره جزیره که هیچ پیوندی با هم ندارند و در هیچ طرح کلی با هم رابطه ای منطقی نمی توانند بر قرار کنند هر سال از ذهن های خلاق سزارین می شود و کنار هم چیدمان می گردد و افرادی که توانایی فهم طرح های کلی را ندارند به همین جزیره ها خشنود می شوند و هزینه ها می کنند.


نکته مهم
کسانی از طرح های کلی برخوردار هستند که نظام فکری های مستقل و بر آمده از وحی داشته باشند و اگر کسی نظام فکری پولادین نداشته باشد و بنیان مرصوص نشده باشد توانایی ارائه طرح کلی را ندارد.
طرح کلی بر آمده از نظام فکری است و نظام فکری را در دوره های بنیان مرصوص بحث کرده ایم
4 ستون دارد
توحید ربوبی
استعدادهای انسان و انسان شناسی
بستر حرکت و شناخت دنیا
موانع حرکت و شناخت شیطان و جبهه استکبار
و ما برای ساختن این ستون های مهم ، سراغ قرآن و روایات رفتیم و با انس آنها به دنبال شالوده سازی این بنای مهم بودیم.


با اتحاد در طرح کلی همه اختلافات ما در برنامه ها و حیطه اجرا ، تبدیل به حرکت می شود و هیچ کس مانع دیگری نیست و ترمز شتاب او نمی شود.
اما وقتی که طرح کلی را فهم نکنیم به ناچار نظام فکری خود را، از محیط اطراف و یا هوس و خیال خود می گیریم و هر روز جذب جزیره ای از خلاقیت دیگران می شویم.
چون تحت تاثیر محیط هستیم محیط ها رنگمان می کنند در حالی که بهترین رنگ، رنگ خدایی است.
صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ عابِدُونَ (138  بقره)
ترجمه: بگوئید ما رنگ خدایى بخود مى‏گیریم و چه رنگى بهتر از رنگ خداست و ما تنها او را عبادت میکنیم.

توصیه می کنم دوباره متن رو از اول بخوانید بسیار دقیق تر جا می افتد
ما هنگامى که از سوراخ‏ها به قطارها نگاه مى‏کنیم و آن را مى‏بینیم، آنها در چشم ما بزرگ مى‏شوند، اما آنجا که از بالا نگاه مى‏کنیم (هنگامی که طرح کلی و نظام فکری داشته باشیم) و مجموعه را در یک دشت و در زیر آسمان بزرگ مى‏بینیم دیگر چشممان آب نمى‏خورد و دلمان اسیر نمى‏شود.


من در کودکى افرادى را دیده بودم و خیال مى‏کردم که خیلى بزرگ هستند.
ولى بعدها که بزرگتر شدم دیدم که من یک سر و کلّه هم از آنها بزرگ‏ترم.
هنگامى که آنها را در میان بزرگترها دید زدم فهمیدم که چقدر ناچیزند ...
دلى که از اللَّه سرشار شد، دلى که از هست آفرین پر شد، هستى پُرَش نمى‏کند و هستى نمى‏گیردش، که او از هستى بزرگ‏تر است و هستى را مى‏گیرد
علی صفایی حائری


 

اخلاق تشکیلاتی11

ادب داشتن به معنای لبخند زدن به اشتباه دیگران حتی اگر مقام و جایگاهی داشته باشد نیست.
ادب داشتن به معنی تساهل و تسامح در امر به معروف و نهی از منکر نیست.


حواستان باشد که بی تفاوت بودن به حق و باطل را، به عنوان ادب نگیرید.
گاهی به اشتباه، کسی که بر خطای مجموعه ای می شورد و تذکر می دهد را  احساسی می خوانند و کسی که اخته و بی تفاوت است را اهل منطق جا می زنند.
رعایت ادب مانند حفظ خود بر روی بام است که نه از این طرف بام به خاطر بی ادبی بیفتی و نه از آن طرف به خاطر باادبی! رسالت ها را رها کنی
بسیار مهم  بسیار مهم
رعایت ادب از آگاهی و شناخت حادثه ها  ریشه می گیرد.
منظور از آگاهی، شناخت حق و باطل است که در دین با احکام و اعتقاداتش آن به ما معرفی کرده است و آن همان حلال و حرام خداوند است.
منظور از شناخت حادثه ها تطبیق دادن آگاهی های دینی با حوادث بیرونی است.
انسان با این اگاهی و شناخت به ادب رو می آورد و جالب است بدانید چنین انسانی انقلابی و جهادگر خواهد بود. یعنی بر علیه بت ها می شورد اما به آنها توهین نمی کند.
بر علیه فرعون می شورد اما به او توهین نمی کند.
منظور از توهین یعنی فحش و سب و لعن.


حضرت ابراهیم به بت ها توهین نکرد به انها فحش نداد لعن نکرد اما بی تفاوت هم نبود بلکه با تبر نقطه ضعف آنها را به همگان نشان داد و شاید این رفتار او در نگاه نمرودیان بی ادبی بود اما در ابتدای متن گفتم که ادب از آگاهی و شناخت حادثه سرچشمه می گیرد.
چه بسا حرکتی که بر خلاف عرف باطل باشد اما همان عین ادب است و مردم جاهل ان را بی ادبی قلمداد می کنند.
و چه بسا حرکتی که در دین بی ادبی است ولی مردم جاهل آن را ادب قلمداد می کنند مانند احترام به مستکبرین و کسانی که خوی تکبری دارند.
چرا که در روایت داریم تواضع در برابر متکبر روا نیست و متکبر بودن در برابر چنین کسی عین ا ب است.
باید توجه داشت که برخی چیزها به ظاهر ادب است ولی اگر دقت شود بزدلی است.


مثلا تصور نمایید سربازی که قبل از انقلاب در ارتش فعالیت می کرد.
اگر مافوق او کار خطایی را انجام می داد و یا درخواست خطا و باطلی را از سرباز می خواست، اگر سرباز مانند یک موجود رام شده اطاعت می کرد او سرباز مؤدبی بود اما اگر تمرد می کرد و حاضر به انجام باطل نبود و یا در برابر «ظلم» سکوت نمی کرد، گستاخ محسوب می شد و ادب نظامی نداشت.
تمرد از باطل و اعتراض به ظلم واجب است و عین ادب می باشد اما باید مراقب بود که با فحش و تهمت و لعن همراه نشود.
اعتراض به چنین افسرانی بی ادبی نیست و اگر برخی از سربازها در مقابل این افسران سکوت می کنند و یا لبخند می زنند و یا بدتر از همه به آنها دلداری می دهند که حق باشماست!!!!! این افسران باید توجه داشته باشند که این کار آنها نه از روی ادب بر خواسته از آگاهی و شناخت حادثه ها، بلکه یا به خاطر ترس از قدرت و شوکت ظاهری افسر است و یا به خاطر طمع به پول و حقوق است.


انسان مؤدب، آزاده هم است.


 

آزاد از تعلقات
آزاد از ترس های دنیایی

 

یاد یه خاطر از شهید برونسی افتادم که شنیدنش بد نیست.
چون شهدا کسانی بودند که اول تو زندگی و کارشون شهید شدند و بعد رفتند جبهه نه اینکه از رسالت و وظایفشون تو زندگی فرار کنن و برن جبهه تا شهید بشن.


شهید برونسی تو همین خاطره ای که ازش تعریف می کنم شهید شده بود و امضاء شهادتش را گرفته بود بعد از چند سال آن وقت در ادامه همین زندگی و انجام وظایف به جبهه رفت.
شهید برونسی از نوع زندگیش و رسالت ها و مسئولیت هاش به سمت جبهه فرار نکرده بود!

اخلاق تشکیلاتی10

کَمالُ الاَدَبِ و َالْمُروءَةِ سَبْعُ خِصالٍ : اَلْعَقلُ وَ الْحِلْمُ ، و َالصَّبْرُ ، وَ الرِّفْقُ ، و َالصَّمْتُ ، وَ حُسْنُ الْخُلْقِ وَ الْمُداراةُ؛
کمال ادب و مروت در هفت چیز است: عقل، بردبارى، صبر، ملایمت، سکوت، خوش‏ اخلاقى و مدارا.

 

مراتب ادب را بیان می کند که بالاترین درجه ادب عقل است و پایین ترین ان مدارا کردن است
پس اگر کسی بخواهد به بالاترین درجه ادب برسد می بایست در اولین منزل ان که مدارا کردن است در اید
مدارا یعنی تحمل دیگران و سریع از کوره به در نرفتن
صبر و تحمل در برابر سختی ها از مدارا کردن است


 

اخلاق تشکیلاتی9

اِنَّ الشَّیْطانَ لَیَطْمَعُ فى عالِمٍ بِغَیْرِ اَدَبٍ اَکْثَرُ مِنْ طَمَعِهِ فى عالِمٍ بِاَدَبٍ ، فَتَاَدَّبوا وَ اِلاّ فَاَنْتُمْ اَعرابٌ ؛
شیطان ، در عالِمِ بى‏ بهره از ادب بیشتر طمع مى‏ کند تا عالِمِ برخوردار از ادب . پس ادب داشته باشید و گرنه شما، بی ابانى (فاقد تمدّن) هستید.
اعلام الدین فی صفات المومنین ص96

کسی که ادب ندارد بیشتر در معرض حملات شیطان است و نقاط ضعفی دارد که شیطان بیشتر در او طمع می کند
مانند خانه ای که در و پنجره ندارد و دزدان و معتادها بیشتر وارد ان خانه می شوند تا خانه ای که در و پنجره دارد و از تعرض دزدها در امان است.

 


پس
برای اینکه شیطان در زندگی در تو طمع نکند با سلاح ادب همراه شو و الا مکرر مورد هجوم شیاطین خواهی بود


 

اخلاق تشکیلاتی8

لا یَرْاَسُ مَنْ خَلا عَنِ الاَدَبِ وَ صَبا اِلَى اللَّعِبِ؛
کسى که از ادب بى‏ بهره باشد و شیفته بازى شود، به ریاست نمى ‏رسد.

 

کسانی که ادب ندارند هیچگاه نمی توانند بار مسئولیت های مهم را دوش بکشند
حدیث بسیار عجیب است
یکی از نکات مهم در دادن مسئولیت به دیگران توجه داشتن به ادب آنها است، کسی که ادب را رعایت نمی کند و با بزرگتر و استاد خود بی ادبانه سخن گوید لایق مسئولیت داشتن نیست
توجه                       توجه
شوخی بزرگتر با کوچکتر علامت تواضع است اما شوخی کوچکتر با بزرگتر علامت بی ادبی
حواست باشه همون که طوری که بزرگترها با تو شوخی می کنند و یا تو را صدا می کنند ، تو نباید عین انها برخورد کنی بلکه تو باید مودبانه تر سخن بگی


 

اخلاق تشکیلاتی7

عَلَیْکُمْ بِالاَدَبِ ، فَاِنْ کُنْتُمْ مُلوکا بَرَزْتُمْ وَ اِنْ کُنْتُمْ وَسَطا فُقْتُمْ ، وَ اِنْ اَعْوَزَتْکُمُ الْمَعیشَةُ عِشْتُمْ بِاَدَبِکُم؛
ادب بیاموزید، زیرا که [در این صورت] اگر پادشاه باشید، برجسته مى‏شوید، اگر میانه باشید، سرآمد مى‏شوید و اگر تنگ‏دست باشید، با ادبتان گذران زندگى مى‏کنید.
شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج20 ، ص304 ،ح483


این حدیث بسیار جالب است


اگر می خواهید موقعیت اجتماعی شما ارتقاء یابد، اگر می خواهید موقعیت شغلی شما ارتقاء یابد، اگر می خواهید موقعیت سازمانی و تشکیلاتی شما ارتقاء یابد و تثبیت شود ادب را نسبت به دیگران رعایت کنید


یکی از چیزهای مهمی که در اردو موقعیت اجتماعی ما را بالا می برد و سبب موفقیت و محبوبیت و کار آمدی ما می شود رعایت ادب است.
یکی از چیزهایی که سبب می شود ما بتوانیم مسئولیت های سنگین تری قبول کنیم و با دیگران تعامل و ارتباط بیشتری داشته باشیم باز هم رعایت ادب است.
یکی از چیزهایی که سبب رزق و روزی ما می شود رعایت ادب است
اما ادب چیست؟

 


 

ادب یعنی خوش سخن بودن و خنده به لب داشتن
ادب یعنی فحش ندادن
ادب یعنی متواضع بودن
ادب یعنی احترام به بزرگتر
ادب یعنی پایمال نکردن حق
ادب یعنی کار را با مسئولیت انجام دادن
ادب یعنی توقع نکردن از دیگران
ادب یعنی احترام به مربی ها در حضور دانش اموزان
ادب یعنی درست صدا زدن مربی ها آقای یا خانم
ادب یعنی اگه جا نبود من بلند شم تا مربی بشینه اون وقت دانش اموز هم یاد می گیره که بلند شه تا شما بشینی
ادب یعنی سلام علیک مشتی کردن با مربی هایی که حتی اونها را نمی شناسیم و برای یه شهر دیگه هستند
ادب یعنی من دستم را برای دست دادن پیش مربی دراز کنم
ادب یعنی اگه مربی داره با من حرف می زنه و من نشستم و او ایستاده، من هم به احترام ا و بلند شوم و حرفش را گوش بدم
ادب یعنی اگه مربی بهت کاری گفت و از شما درخواستی کرد با بزرگواری و آغوش باز انجامش بدی
ادب یعنی اگه مربی وارد خوابگاه شد و بچه ها همه جمعند و شما دراز کشیدی، یا بلند شی و یا اگه خسته ای از ایشان عذر خواهی کنی و بعد دوباره دراز بکشی
اوب یعنی ابتدا غذا رو به مربی تعارف کنی و نوبتت رو به ایشان بدی
ادب یعنی اگه می خواهی تو جمع مربی ها بشینی از اونا اجازه بگیری
اون وقته که بچه ها ادب رو عملی از معین ها تو اردو یاد می گیرن
البته توجه داشته باشید ادب داشتن به معنای پایمال کردن حق و طرفداری از باطل نیست
اگر خدایی نکرده کسی باطلی انجام داد مودبانه به او در نامه ای تذکر دهیم
و با عذر خواهی بگوییم شما الگوی ما هستید و ما از شما خیلی چیزها یاد گرفتیم و دوست داریم بازم شاگردی شما رو بکنیم اما فلان کار شما درست نبود و از اینکه متواضعانه به سخن این شاگرد کوچک خود گوش دادید ممنونم
ادب داشتن به معنی ترک امر به معروف و نهی از منکر نیست
انسان مودب ماله به دست نیست بلکه در کمال ادب سخنش را می گوید

اخلاق تشکیلاتی6

نَّفْسُ َبْدُ یَجْهَدُ بِرَدِّها عَنْ سوءِ الْمُطالَبَةِ فَمتى اَطْلَقَ عِنانَها فَهُوَ شَریکٌ فى فَسادِها وَ مَنْ اَعانَ نَفْسَهُ فى هَوى نَفسِهِ فَقَدْ اَشْرَکَ نَفْسَهُ فى قَتْلِ نَفْسِهِ؛

مَجْبولَةٌ عَلى سوءِ الاَدَبِ وَ الْعَبْدُ مَأمورٌ بَمُلازَمَةِ حُسْنِ الاَدَبِ وَ النَّفْسُ تَجرى [بِطَبعِها] فى مَیَدانِ المُخالَفَةِ وَ الْع

نفس آدمى بر بى ‏ادبى سرشته شده است و بنده فرمان دارد که پایبند ادب نیکو باشد. نفس آدمى با طینت خود در میدان مخالفت مى‏ تازد و بنده مى‏ کوشد آن را از خواسته ناروایش برگرداند، پس هرگاه عنان نفس را رها سازد، شریک تبهکارى اوست و هر کس نفس خود را در خواهش‏ هایش یارى رساند، در قتل خود همدستِ نفس شده است.

مستدرک الوسایل و مستنبط المسایل ج11 ، ص 138 - مشکاه الانوار فی غرر الاخبار ص247

نکته مهم و جالب در این حدیث این است که غالب رفتارهای انسان به طور طبیعی بر اساس بی ادبی است.
یعنی اگر همه به صورت طبیعی برخورد کنند مطمئن باشند که رفتار اونها بی ادبانه است.


 

اما این طبیعت چیست و غیر طبیعی چیست؟

طبیعت ها همان چیزهایی است که بر ما حاکم است مثلا اینکه ما موقع عصبانیت ناراحت می شویم و شاید برخورد حرامی را مرتکب شویم مثلا فحش دهیم یا غیبت کنیم تهمت بزنیم و ادب را نسبت به طرف مقابل نگاه نداریم.
پس هر کسی موقع ناراحتی به طور طبیعی بی ادب می شود اما چگونه باید غیر طبیعی باشیم.

 

 

غیر طبیعی بودند حاصل آگاهی و حق پذیر بودن انسان است.
یعنی کسانی می توانند موقع ناراحتی غیر طبیعی برخورد کنند که آگاهی داشته باشند و حق پذیر باشن
مثلا اگر در خوابگاه تمام تلاش خود را کرده ایم تا بچه ها بخوابند اما  انها تمرد کرده اند و یکی از مسئولین ما را بازخواست می کند که شما مسئولیت پذیر نیستید و محکوم به کوتاهی می شوید، در این هنگام شما جلو بچه های خوابگاه ضایع شدید و غرور شما خدشه دار شده است و حتی بچه ها به شما پوز خند زده اند و شما بسیار ناراحت شدید تا به اینجا مشکلی نیست بلکه مشکل از این به بعد است.
آیا شما با این ناراحتی طبیعی برخورد می کنید یا غیر طبیعی؟
اگر طبیعی برخورد کنیم بعد از ناراحتی با اخم و تخم بین دانش اموزان می رویم و از مسئولین گله می کنیم و یا تو روی مربی به حالت بی ادبی در می اییم و می گوییم شما عجولانه قضاوت کردید و اصلا از فعالیت ما خبر ندارید و خودتون دارید خوش می گذرونید! و یا نا امید می شود و به مسئول معین ها می گویم دیگه حوصله کار ندارم
یا....
این برخوردها همه طبیعی است و محکوم
اما برخورد غیر طبیعی چگونه است؟
به محض اینکه ناراحت شدیم به یاد احادیث کانال می افتیم و این آگاهی سبب می شود که از کوره به در نرویم و به خودمان می گوییم این مسئول محترم دغدغه دارد ، او رقیب ما نیست بلکه تجربه هایی دارد که من ندارم و اگر چنین قضاوتی کرد از کار ما اطلاع ندارد به همین دلیل سر فرصت برای او از تلاش خودم سخن می گویم و از او به عنوان یه بزرگتری که تجربه دارد مشورت می خواهم که چه کار کنم؟


 

مثلا بهشون می گیم اون وقتی که شما اومدید تو خوابگاه به بنده تذکر دادید بنده این سه تا کار را انجام دادم اما اونا گوش ندادند به نظرتون چه کارهای دیگه ای می تونم انجام بدم تا بچه ها بخوابند چون شما الحمدلله با تجربه ترید.
در اینجا شما ارامش و عجولانه قضاوت نکردن را به صورت غیر مستقیم به ان مسئول تذکر داده اید در حالی که اگر طبیعی برخورد می گردید چیزی جز تنش  وکینه زیاد نمی شد.


نکته دومی که از حدیث اول به دست می آید این است که یک نزاع دائمی بین شما و طبیعت های غلطتان وجود دارد.
در این نزاع طبیعت ها به من دستور بی ادبی می دهند و آگاهی ها دستور به خویشتنداریکسی که رفتارش در حد طبیعت ها است و هنوز از طبیعت ها متولد نشده است ، با انسانیت خود که شاخصه اصلی ان تفکر و تعقل است فاصله دارد بر خلاف کسی که طبیعی برخورد نمی کند بلکه بر اساس آگاهی ها عکس العمل نشان می دهد.
حال که اهمیت آگاهی ها را یافتی سوال این است که چگونه می توان به این اگاهی ها دست یافت.
ساده ترین روش ان مطالعه است مثل مطالعه احادیث و دستورات اخلاقی قبل از اردو و یا گوش سپردن به سخنان اساتید اخلاق

  

اما روش های دیگری نیز وجود دارد که ما نوعا از انها چشم پوشی می کنیم مانند اینکه در هنگام عصبانیت کسی به ما تذکر می دهد که خویشتندار باش و ادب را رعایت کن در این هنگام ما باید توجه داشته باشیم که این تذکر ولو از دهان یک کودک و یا دانش آموز در امده باشد،یک نوع اگاهی است، و خداوند روز قیامت با این اگاهی بر علیه ما حجت می اورد که در خوابگاه وقتی که عصبانی بود یکی از دانش اموزانت به تو تذکر داد که خویشتندار باش اما تو به خاطر غرورت از ان اگاهی چشم پوشی کرد و محل ندادی
پس حواست به تذکرهای دوستانت باشد که این نیز خودش بخشی از اگاهی است


نکته سومی که از حدیث اول برداشت می شود این است که یکی از چیزهایی که باعث مرگ انسان می شود بی ادبی است
منظور از مرگ در اینجا فقط مرگ طبیعی نیست بلکه شامل نوع دیگری از مرگ هم می شود. که در مورد ان توضیح خواهم داد
انسانی که می میرد دیگر حیات خود را از دست می دهد و اگر در بین دیگر انسانها باشد سبب اذیت و آزار دیگران می شود و بوی تعفن ان دیگران را مسموم و بیمار خواهد کرد.
انسان مرده دیگر خواصیتی ندارد و کارامدی خودش را از دست می دهد.
دقت کنید
حال انسان بی ادب نیز تعفن می کند و تشکیلاتی را مسموم می سازد پس اگر این انسان از بی ادبی خود نسبت به دیگران دست بر نداشت می بایست از تشکیلات دور شود و الا همه را مسموم می کند.


انسان بی ادب دیگر خاصیت های تشکیلاتی خود را از دست می دهد و تمام آموزش های خود را نابود می کند. دیگر او عنصر کار امدی در تشکیلات نخواهد بود بلکه با توقع ها و قهر کردن ها طلبکاری ها بدگویی ها تهمت ها انچنان فضا را متعفن می کند که دیگران نمی توانند از تخصص و توانمندی های او استفاده کنند. درست مانند غذایی که فاسد می شود و تمام خواص خود را از دست می دهد و به جای فایده فقط و فقط ضرر دارد.
پس اهمیت ادب در کار تشکیلاتی مانند اهمیت حیات برای انسان است


انسانی که حیات ندارد بی خاصیت و متعفن می شود و همینطور مجموعه و تشکیلاتی که اعضای آن ادب ندارند یک مجموعه متعفن فاقد حیات هستند

اخلاق تشکیلاتی5

یکی از نکات مهم در اخلاق تشکیلاتی که از سازه های اصلی آن می باشد، داشتن هدف واحد و مشخص است.
مجموعه هایی که در آن اهداف متعدد باشد گرچه در ابتدای راه با هم همراه اند و شاید هزاران خاطره شیرین برای تعریف کردن داشته باشند! اما دیری نخواهد پایید که علائم انفصال و جدایی ظاهر می شود و بعد از مدتی افراد مجموعه از هم جدا می شوند چرا که برخی اهداف دیگری داشته اند.

 


 

به عنوان مثال گاهی اوقات شما در جبهه می جنگی به خاطر آزاد کردن سرزمینت و گاهی می جنگی برای مبارزه با ظلم.
و این همان نقطه جدایی برخی از ادامه مسیر می شود چرا که برخی بعد از آزاد کردن سرزمین سرمست می شوند که به هدف رسیدیم و برخی دیگر می بایست خون دل بخورند که هدف اصلی ما این نبوده و نیست.
گاهی در مجموعه ها هدف مدیریت و حفظ قدرت است و گاهی هدف فدا شدن برای رسیدن به آرمانها است.

        ؟؟؟؟    
 

جالبه بدونید حضرت امام یکی از بهترین الگوهای تشکیلاتی هستند

  • اولا ایشون هدف مبارزه با ظلم را داشتند و نه صرف آزاد کردن سرزمین

  • ثانیا با اینکه هدف حضرت امام بلند تر بود اما هیچگاه شخص و شخصیت خود را جزء اهداف نظام نگذاشت. امام حتی خودش را در راه هدفش فدا کرد و برای بصیرت افزایی و تجربه برخی اطرافیان جام زهر را نوشید.

این یعنی امام خودش هدف نبود اما گاهی اوقات انسان ها خودشان هدف هستند و این خود را لای مذهب مخفی می کنند وحتی اگر به حق و راستی این خود مورد خدشه قرار گیرد(و نه مانند حضرت امام که در مساله جام زهر، خودش به ناحق تحت فشار قرار گرفت و این مرد بلند قامت تاریخ به خاطر برخی کوتوله های اطرافش مجبور به نوشیدن جام زهر شد)  از تمام ارمان ها و اهداف دست می شویند و صرفا به خاطر حالات شخصی و روحی، اهداف بلند را به زیر می کشند.
و این همان مشکلی است که مجموعه ها و تشکیلات فرهنگی به آن دچار هستند.
منیت هایی که با ان نمی توان به قله های بلند صعود کرد هرچند که شعارش را بدهیم و سرودش را با هم زمزمه کنیم.
برای رسیدن به قله ای بلند باید بار بسیار سنگین منیت را کنار گذاشت و الا بین راه کم می آوریم و به دامنه ها راضی می شویم و برای فرار از عذاب وجدان تلقینی بر جنازه ارمانها می خوانیم و به مخاطبین خود می باورانیم که هدف ما همین دامنه بوده است.

اما هستند کسانی که قله ها را می شناسند و را صعود را بلد هستند و آنها سبک بار اما تنها به سوی قله ها حرکت می کنند و امید به پیروزی را هیچگاه از دست نمی دهند چرا که در قرآن می فرماید:
البقره
فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِالْجُنُودِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِیکُم بِنَهَرٍ فَمَن شَرِبَ مِنْهُ فَلَیْسَ مِنِّی وَمَن لَّمْ یَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّی إِلَّا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِیَدِهِ فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلَّا قَلِیلًا مِّنْهُمْ فَلَمَّا جَاوَزَهُ هُوَ وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ قَالُوا لَا طَاقَةَ لَنَا الْیَوْمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالَ الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلَاقُو اللَّهِ کَم مِّن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ
ﭘﺲ ﺯﻣﺎﻧﻰ ﻛﻪ ﻃﺎﻟﻮﺕ ﺑﺎ ﺳﭙﺎﻫﻴﺎﻥ [ ﺑﺮﺍﻯ ﺟﻨﮓ ﺑﺎ ﺩﺷﻤﻦ ﺍﺯ ﺷﻬﺮ ] ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺭﻓﺖ ، ﮔﻔﺖ : ﺑﻰ ﺗﺮﺩﻳﺪ ﺧﺪﺍ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﻧﻬﺮ ﺁﺑﻰ ﺁﺯﻣﺎﻳﺶ ﻣﻰ  ﻛﻨﺪ ؛ ﭘﺲ ﻫﺮ ﻛﻪ [ ﺑﻪ ﻫﻨﮕﺎم ﺗﺸﻨﮕﻰ ] ﺍﺯ ﺁﻥ [ ﺳﻴﺮ ] ﺑﻨﻮﺷﺪ ، ﺍﺯ ﻣﻦ ﻧﻴﺴﺖ ﻭ ﻫﺮ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻧﺨﻮﺭﺩ ، ﺍﺯ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ ، ﻣﮕﺮ ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺩﺳﺘﺶ ﻛﻔﻰ ﺁﺏ ﺑﺮﮔﻴﺮﺩ [ ﻛﻪ ﺍﻭ ﻧﻪ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﻪ ﻣﺮﺩﻭﺩ ﺍﺯ ﺳﭙﺎﻩ ] . ﭘﺲ ﺟﺰ ﺍﻧﺪﻛﻰ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﻫﻤﮕﻰ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻧﻮﺷﻴﺪﻧﺪ . ﻭ ﺯﻣﺎﻧﻰ ﻛﻪ ﺍﻭ ﻭ ﻛﺴﺎﻧﻰ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺍﺯ ﻧﻬﺮﮔﺬﺷﺘﻨﺪ ، [ ﮔﺮﻭﻫﻰ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ] ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻗﺪﺭﺕ ﻣﻘﺎﺑﻠﻪ ﺑﺎ ﺟﺎﻟﻮﺕ ﻭ ﺳﭙﺎﻫﻴﺎﻧﺶ ﻧﻴﺴﺖ. ﻭﻟﻰ ﻛﺴﺎﻧﻰ ﻛﻪ ﻳﻘﻴﻦ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺩﻳﺪﺍﺭﻛﻨﻨﺪﻩ ﺧﺪﺍﻳﻨﺪ ، ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﭼﻪ ﺑﺴﺎ ﮔﺮﻭﻩ ﺍﻧﺪﻛﻰ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺗﻮﻓﻴﻖ ﺧﺪﺍ ﺑﺮ ﮔﺮﻭﻩ ﺑﺴﻴﺎﺭﻯ ﭘﻴﺮﻭﺯ ﺷﺪﻧﺪ ، ﻭ ﺧﺪﺍ ﺑﺎﺷﻜﻴﺒﺎﻳﺎﻥ ﺍﺳﺖ .(249


 

داستان مجموعه ها شبیه داستان طالوت و لشکر اوست.

کسانی بسیاری بودند که هدف رزم و مواجه با جالوت را به جرعه ابی فروختند و در کنار همان  نهر ماندند و نتوانستند در میدان مواجه با جالوت حضور داشته باشند و طبق روایات اینان جز ۳۱۳ نفر بیشتر نبودند.

اخلاق تشکیلاتی4

ضدِّ تشکیلات؛ تکنیک های عملیاتی انهدام یک تشکیلات

همیشه فکر کرده ایم چگونه یک تشکیلات را باید بسازیم. ولی شاید تا به حال به این نکته فکر نکرده ایم که چگونه می‌شود یک تشکیلات را از بین برد. در حالیکه دشمن این شیوه ها را به خوبی می داند و به آن عمل می کند. دانستن برخی نکات در زمینه انهدام یک تشکیلات علاوه بر رفع نقایص تشکیلات خودی، ما را در براندازی تشکیلات‌های دشمن یاری می‌کند.

ضد تشکیلات عبارتست از راههایی برای انهدام یا در انزوا قرار دادن تشکیلات حریف. کلیه روش های سخت، نیمه سخت، نرم، هوشمند و اخیراً سریع در این قالب تعریف می شود. فعالیت های ضدتشکیلات طیفی از روشهای سخت ،نرم، نیمه سخت و هوشمند را در بر می‌گیرد.
فهم ضدتشکیلات مستلزم شناخت تشکیلات می‌باشد. کسی می‌تواند یک تشکیلات را از بین ببرد که خود قبلاً در همان تشکیلات یا تشکیلاتی شبیه آن کار کرده است.

راهبردهای ضدّتشکیلات:
1- یکی از بزرگان مدیریت دولتی ایران میگفت جهان با برچسب و برچسب زدن اداره می‌شود. رسانه ها، سیاستمداران و... با برچسب زدن به خود و دشمن ذهن های مردم را جهت می‌دهند. همچنانکه در انتخابات این بحث دیده می‌شود. افراطی، سلفی، متحجّر، دروغگویان در مقابل معتدل، مقاومت، متجدّد، راستگویان انواع برچسب های متنوّعی هستند.

 

در نهایت اگر این شیوه ها جواب نداد با درنظرگرفتن مصالحی مهره های دست اول رهبری را باید از تشکیلات حذف کرد. حبس اعضاء تشکیلات مانع از ادامه کار آنها در تشکیلات شده و در صورت آزادی آنها سایر مهره ها مهره حذفی را سوخته قلمدادکرده و با وی رابطه برقرار نمی کنند. چرا که گمان میکنند وی تحت نظر است.

2- هر تشکیلات سه رکن اصلی دارد که بدون آن نمی‌توان نام تشکیلات بر آن نهاد. رهبر، تشکیلات، بدنه مردمی. کلیه تلاشها برای از بین بردن یک تشکیلات به ایجاد شکاف بین رهبری و بدنه مردمی باز میگردد. تشکیلات با سازوکارهایی بین مردم و رهبری ارتباط برقرار کرده و رفتار مردم را جهت می‌دهد. تشکیلاتها با پشتوانه ارتباطی خود نظیر سایت، نشریه، روزنامه و ... با بدنه خود در ارتباط هستند. خلل در این سازوکارها نیز از تاکتیکهای ضدتشکیلات می‌باشد.


3- یکی از راههای از بین بردن تشکیلات دشمن از بین بردن تمرکز دشمن روی مواضع و حرکات اصلی تشکیلات ما است. تکثر اقدامات و حرکات از طرف ما، طراحی عملیات های فریب و ایذایی ، عملیات روانی علیه حیثیت افراد اصلی دشمن سبب عصبانی شدن دشمن و به تبع آن از بین رفتن تمرکز وی می شود. مار ابتدا طعمه هایش را گیج می کند و سپس آنها را شکار می‌کند. وجود نظم زیاد در تشکیلات حرکات بعدی را در چشم دشمن قابل پیش بینی می کند و این اصلاً خوب نیست.


 

4- برای شناسایی منبع مادر و شبکه های توزیع پول و از بین بردن اعتبار گروهک در نزد مردم و انهدام هسته‌های عضویابی یکی از شیوه‌ها، شیوه های انهدام منابع مالی و انسانی رقیب است. تیم‎‌های مافیایی و مواد مخدّر اینگونه توسّط پلیس در فضای بانکی ردیابی و شناسایی می‌گردند. رصد مداوم تراکنش های مالی توسّط سیستم های امنیتی بدین منظور است.مهمترین عنصر یک تشکیلات آدم ها هستند. از طرفی اگر به یک برنامه، سیاست، طرح یا تشکیلات بودجه نرسد، خفه میشود. بهترین طرح ها بدون وجود پول و آدم محکوم به شکست هستند. به معنایی دیگر نباید منابع مالی و انسانی بهرقیب برسد.


5- یکی از شیوه های خواباندن فعالیّت های خود جوش تشکیلاتی پولی کردن فعالیّت های تشکیلاتی می باشد. مقام معظم رهبری به وفور اشاره کرده اند که من هیج امیدی به فعالیّت های دولتی ندارم و هر چه هست در فعالیت های خود جوش است. وی‍ژگی تشکیلات‌های خود جوش اینست که براساس اخلاص کار می‌کنند و نتیجه کار خود را در تاثیری که بر جامعه می گذارد می بینند. رقابتش با دیگران بر سر اینست که کار وی تاثیر بیشتری روی جامعه نسبت به کار دیگران بگذارد. پس از مدّتی کارکردن این در وجود وی نهادی( نهادینه:اصطلاح اشتباه) می شود.
اگر بیاییم و نتیجه کار آنها را در قالب پول یا درجه و ... به آنها بدهیم دیگر فرد به تاثیر فعالیّت خود در جامعه نگاه نمی کند بلکه آنچه برایش مهم است و آْنرا بازده کار خود می بیند فیش حقوقی اش هست. رقابتش با دیگران بر سر رقم فیش حقوقی اش هست. پس از مدّتی پول برایش نهادی میشود. این در کنار حرص و طمع به پول بیشتر سبب می شود که عملکرد و بازده کاری برای وی مهم نباشد، پس از مدّتی تشکیلاتی که تا دیروز دنبال تاثیر بر جامعه بود و دغدغه اعضا این بود امروز به دنبال پول بیشتر است. بی مربوط نیست که 80% بودجه دولتی صرف بروکراسی(کاغذبازی، سیکل اداری، نیروی انسانی، تجهیزات و...) می شود و فقط 20% صرف خدمت نمونه چنین سازمانهایی را می توان در مقایسه وضعیت فعلی و وضعیت اول انقلاب نهادهای انقلابی دید. رقابت را از خدمت و شهادت به پول، ترفیع و...تبدیل کردیم.

6- مقام معظّم رهبری: هر   چه را مردمی کردیم پیروز شدیم و هرچه را مردمی نکردیم شکست خوردیم. برای انهدام یک تشکیلات و نفراتش، یکی از راهها دولتی کردن،رسمی کردن روابط بین اعضاء مبتنی بر بروکراسی و کم کردن روابط شخصی بین اعضاء می باشد. سه تا چیز شد.
از جمله شاخه های این بحث می توان به جریان دولتی کردن مساجد و تأسیس هیأت امناء در مساجد در زمان دولت اصلاحات اشاره کرد که کارهای فرهنگی درون مساجد را با اختلال روبرو کرد، اشاره کرد. به معنایی دیگر کار فرهنگی خارج از چارچوب نظر هیأت امناء غیر منطقی قلمداد می گردد. در موارد بسیاری شاهد این بوده ایم که هیأت امنا حاضرند هیچ فعالیّت فرهنگی در مسجد صورت نگیرد ولی یک نفر جوان دست به کار فرهنگی نزند. هر چه و هرکه را خواستیم نابود کنیم دولتی می کنیم.


7- یکی از مهم ترین شیوه های ضد تشکیلات، ترویج حسّ غرور و خود شیفتگی در بین دشمن است. از این شیوه تیم های فوتبال استفاده زیادی می کنند. خود را در چشم حریف کوچک و حریف را در نظر خودش بزرگ جلوه می دهند تا گرفتار غرور شود. مثلا سرمربّی تیم فوتبال لبنان که با ایران بازی داشت گفت شکست خواهیم خورد.
براساس تجربه عملیّاتی، تیم های عملیّاتی سپاه در داخل کشور هر وقت در پی پیروزی های گذشته احساس غرور کرده اند، عملیّات بعدی را با شکست سختی سپری کرده اند. در زمان جنگ نیز عملیّات هایی مانند رمضان و کربلای 4 در پی غرور فرماندهان و نیروها از نتیجه عملیّات های قبل و تدبیر خود به شکست انجامیده است.
به قول یکی از علماء، سنّت لا یزال الهی اینست که دماغ مغرور را به خاک بمالد. ایشان مهم‌ترین راه غلبه بر دشمنی مثل اسرائیل را ترویج حسّ غرور در آنها می داند.


راه علاج و پیشگیری از غرور اینست که هر کاری را نتیجه تدبیر خدا و فعل او بدانی و برای خودت هیچ اثری قائل نشوی مگر وسیله دست خدا.


منبع پایگاه مضمار

 

اخلاق تشکیلاتی3

اگر فرجام ما در تشکیلات بجز شهادت باشد، عمر ما تباه است و بر باد.


شهید بهشتی رحمت الله علیه

.......................................................................

مهدی از شناسایی برگشته بود و چون دیروقت بود و بچه‌ها توی چادر خوابیده بودند، همان بیرون روی زیلو خوابید. یکی از بسیجی ها که نوبت نگهبانی‌اش تمام شده بود، برگشت و به خیال اینکه کسی که روی زیلو خوابیده، نگهبان پاس بعدی است، با دست تکانش داد و گفت: برادر! بلند شو! نوبت توست...
مهدی که خیلی خسته بود، بلند نشد. آن برادر دوباره صدایش کرد تا بیدار شود. سرانجام مهدی بلند شد و اسلحه را گرفت و بدون یک کلمه اعتراض رفت سرپست. صبح زود، نگهبان پست بعدی آمد و سراغ آن بسیجی را گرفت و گفت: پس چرا دیشب من را بیدار نکردی؟ - پس کی را بیدار کردم؟ - نمی‌دانم، من که نبودم. وقتی فهمید فرمانده لشکر را سرپُست فرستاده، همترسید و هم شرمنده شد؛ ولی مهدی هیچ به روی خودش نیاورد.

 

 

 

 

اخلاق تشکیلاتی2

امیرالمومنین می فرمایند: رحمت را شعار دلت قرار بده. منظور این است که

همانطور که لباس زیر به بدن چسبیده است، محبت نسبت به خلق خدا باید به دلمان چسبیده باشد


 

اگر محبت خلق در دلمان باشد، صبر و حوصله و حلممان زیاد می شود. خلق و خوی نیکو، ویژگی رهبر موفق است؛ زیرا اخلاق ابزار توفیق، مایه ی ترویج، وسیله ی موفقیت آدمی در برخوردهای اجتماعی، عامل تبلیغ ، مدافع حقانیت و زمینه ساز پذیرش و نفوذ در افراد دیگر، ولو مشرک و کافر است. اگر نرمخو شدیم، آهن ربای وجودمان دیگران را جذب می کند.


نرم گویی: یکی از مسائلی که در برخورد با همگان بایدبه آن توجه بیشتری شود داشتن لحنی نرم و مهربان است. حضرت علی فرمودند: زبانت را به نرمگویی و سالم کردن عادت بده تا دوستانت افزون شوند و دشمنانت کاهش یابند.
قرآن کریم در رابطه با زیبا گویی می فرماید: با مردم به زبان خوش سخن  بگویید.



 

اخلاق تشکیلاتی1

مربی اردو می بایست اینگونه باشد:

اوج گرمای اهواز بود.
بلند شد،
دریچه کولر اتاقش را بست.
گفت:
به یاد بسیجی هایی که زیر آفتاب گرم می جنگند ...

 


یادگاران، جلد چهار، کتاب حسن باقری،



 

استکبار ستیزی(4)

یکی از مهم ترین شاخصه هایی که بفهمیم دینداری و تربیت دینی ما در مسیر صحیح است یا نه استکبار ستیزی است.


مثلا اگر بخواهیم بفهمیم تربیت و نظام فکری ما در بنیان مرصوص در جهت صحیح است یا نه؟ می بایست ببینیم از روزی که ما وارد این مجموعه شده ایم استکبار ستیز تر شده ایم یا اصلا برایمان موضوع مسنکبرین مهم نیست و ما دین عبادی و آدابی داریم و ذره ای ظلم ستیزی در سطح جهانی در وجود ما نیست!
برای اینکه اهمیت استکبار ستیزی رو بیشتر بفهمیم پای چند قطعه از صحبت های حضرت امام خمینی در این مورد می نشینیم.


گوشه ای از بیانات امام در مورد استکبار ستیزی:
ملت عزیز ایران! شما شرق تجاوزگر و غرب جنایتکار را به وحشت انداخته اید هیچ گاه با هیچ قدرتی سازش نکنید که یقین دارم نمی کنید و هر کس در هر مقام که خیال سازش با شرق و غرب را داشت بی محابا و بدون هیچ ملاحظه ای او را از صفحه روزگار براندازید که سازش با شرق و غرب خودباختگی است و خیانت به اسلام و مسلمین است.

هنری زیبا و پاک است که کوبنده سرمایه داری مدرن و کمونیسم خون آشام و نابود کننده اسلام رفاه و تجمل، اسلام التقاط، اسلام سازش و فرومایگی، اسلام مرفهین بی درد و در یک کلمه اسلام امریکایی باشد.

آنهایی که به ما اشکال می کنند که شما چرا سازش نمی کنید با این قدرت های فاسد، آنها از باب این که همه چیز را با چشم مادی ملاحظه می کنند، با چشم طبیعی حل و فصل اشیاء را می کنند. آنها نمی دانند که انبیای خدا چه رویه ای داشتند، با ظالم چطور برخورد می کردند، یا می دانند و خودشان را  به کوری و کری زدند. سازش با ظالم، ظلم بر مظلومین است، سازش با ابرقدرت ها، ظلم بر بشر است. آنهایی که به ما می گویند سازش کنید، آنها یا جاهل هستند یا مزدور. سازش با ظالم، یعنی، این که دست ظالم را باز کن تا ظلم کند. این خلاف رأی تمام انبیاست.

 

انبیای عظام، تا آن جا که توانستند جدیت کردند که ظلم را از این بشر ظالم بزدایند، به موعظه، به نصیحت، به امر به معروف، به نهی از منکر، به انزلنا الحدید و فیه باس شدید، بعد از آنکه موعظه نشد، نصیحت نشد، آخر دوا این است که داغش کنند. شمشیر، آخر دواست.



 

امام خمینی: دانشگاهایتان جوری نشود که برنامه هایش جوان های ما را بد بار بیاورند. جوان های ما را مبارز بار بیاورید، جوان های ما را جوری بار بیاورید که در مقابل استعمار ایستادگی کنند

اسلام آمریکایی داشتن خوبی ها،  بدون مبارزه با بدی ها است.
اسلام آمریکایی نماز و روزه دارد ولی استکبار ستیزی ندارد.


امام خمینی:
مبارزه با اسلام آمریکایی از پیچیدگی خاصی برخوردار است که تمامی زوایای آن باید برای مسلمانان پابرهنه روشن گردد که متاسفانه هنوز برای بسیاری از ملت های اسلامی مرز بین اسلام آمریکایی و اسلام ناب محمدی و اسلام پابرهنگان و محرومان و اسلام مقدس نماهای متحجر و سرمایه داران خدانشناس و مرفهین بی درد کاملاً مشخص نشده است. و روشن ساختن این حقیقت که ممکن نیست در یک مکتب و در یک آیین، دو تفکر متضاد و رودررو وجود داشته باشد، از واجبات سیاسی بسیار مهمی است



مرصوصین بزرگوار بیانات حضرت امام را با دقت بخوانند و به کلمات ان توجه نمایند.
بیانات ایشان سازه های بسیار با کیفیتی برای ساختمان نظام فکری در عالم سیاست است.
ریشه قرآنی این کلام حضرت امام که در پیام قبلی آورده شد و ایشان فرمودند: ممکن نیست در یک مکتب و در یک آیین دو تفکر متضاد وجود داشته باشد،  آیه چهارم سوره احزاب است که در دوره مشهد می خواندیم و خداوند می فرماید:

مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ ۚ وَمَا جَعَلَ أَزْوَاجَکُمُ اللَّائِی تُظَاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهَاتِکُمْ ۚ وَمَا جَعَلَ أَدْعِیَاءَکُمْ أَبْنَاءَکُمْ ۚ ذَٰلِکُمْ قَوْلُکُمْ بِأَفْوَاهِکُمْ ۖ وَاللَّهُ یَقُولُ الْحَقَّ وَهُوَ یَهْدِی السَّبِیلَ
هیچ کس نمى تواند به دو امر متضاد اعتقاد داشته باشد ، زیرا خداوند در درون هیچ کسى دو قلب قرار نداده است . پس تو نمى توانى هم پیرو آراى کفرپیشگان و منافقان باشى و هم پیرو وحى الهى . خداوند ، همسرانتان را که با « ظِهار » بسان مادران خویش مى شمرید ، مادران شما قرار نداده و آنان را بر شما حرام نساخته است; و نیز پسرخوانده هاى شما را پسرانتان نشمرده است تا حکم پسران واقعى شما را داشته باشند و از شما ارث ببرند و همسرانشان مَحرم شما شوند . این گفتار شماست که بر زبان مى رانید . خداوند به محتواى آن حکم نکرده است و خدا همواره حق مى گوید و اوست که به راه درست هدایت مى کند .


 

کارگاه اول استکبار ستیزی

عراقچی: از اول هم قرار نبود تحریم‌های غیر هسته‌ای لغو بشود/حزب‌الله را قربانی هیچ چیز نمی‌کنیم/ ۳۲ تن آب سنگین به آمریکا فروخته و پولش گرفته شد/بحث موشکی را جدا از هسته‌ای می‌‌دانیم/با بانکی مون برخورد کردیم

 



 

عضو ارشد تیم مذاکره کننده هسته‌ای:
از اول هم قرار نبود تحریم‌های غیر هسته‌ای لغو بشود، مگر ما در فعالیت‌های موشکی خود تغییری داده‌ایم که انتظار داشته باشیم تحریم‌ها‌ی مرتبط با موشکی برداشته شود.
در خصوص تحریم‌های دو جانبه مگر ما در روابط خود با آمریکا و سیاست‌های خود تغییری داده‌ایم که انتظار برداشته شدن تحریم‌ها را داشته باشیم.
آنها تعهدات خود را انجام داده‌اند که اگر نداده بودند ما می‌رفتیم و پیگیری می‌کردیم. اینها بستگی به این دارد که ما چگونه نگاه کنیم.
در گزارشی که فردا به مجلس می‌دهیم می‌آوریم که چه همکاری‌هایی تاکنون صورت گرفته است.
برجام قرار بود موانع تحریمی را از سر راه اقتصاد ایران بردارد اما واقعیت این است که موانعی دیگری بر سر راه وجود دارد مانند تحریم‌های اولیه.
ما با آقای بان کی مون برخورد کردیم، آقای ظریف تلفن بسیار تندی را به بان کی مون زد که گزارشی که میدهی باید متوازن باشد.
امیدواریم آقای بان کی مون گزارش خود را تصحیح کند.
آقای بان کی مون نقشی در برجام نداشته و حق ندارد به برجام ضربه وارد کند
با شدت با هر حرکتی که برای برنامه موشکی ما چالش ایجاد کند برخورد میکنیم.
مذاکرات با FATF رفت تا 18 ماه تا ما در زمینه گروه‌های تروریستی با آنها به تفاهم برسیم، اولویت‌ها و خط و قرمز‌های ما مشخص است و حزب‌الله را قربانی هیچ چیز نمی‌کنیم./فارسfna.ir/2526MZ

 

ابتدا متن فوق را با دقت بخوانید.
اگر حوصله کردید و خواندید به سوالات زیر توجه کنید.
چه برداشتی در مورد این فرد دارید؟
ایشان مشکل اصلی برجام را از چه ناحیه ای می داند؟
از ناحیه محدود بودن مذاکرات به مساله هسته ای؟
یا
از ناحیه اینکه نمی شود به دشمن اعتماد کرد و او در هر حالی دشمن است و اهل خیانت؟
اگر شما فرض اول را بپذیرید حتما نظرات جناب عراقچی را تایید می کنید و او را یک استنتاج منطقی می دانید.
بنا بر این فرض می توان به دشمن اعتماد کرد.
بنا به این فرض دشمن تا به حال خیانتی در مورد برجام نکرده است.
بنا بر این فرض پس می توان در موضوعات دیگر هم با دشمن مذاکره کرد.
و
بنا بر این فرض دشمن اصلا دشمن نیست و ما دچار یک سوء تفاهم هستیم که می بایست با مذاکره و تعامل سازنده آن را بر طرف کنیم.

اما اگر فرض دوم را بگیرد
در این صورت استنتاج ها متفاوت خواهد بود
بنا به فرض دوم نمی توان به دشمن اعتماد کرد حتی با بودن برجام
بنا به فرض دوم دشمن چون دشمن است نسبت به برجام هم خیانت کرده است
بنا به فرض دوم در هیچ مساله ای نمی توان به دشمن اعتماد کرد
و
بنا به فرض دوم هیچگاه نباید به دنبال مذاکره با دشمن بود بلکه شیوه تعامل ما با دشمن فقط و فقط از طریق مقاومت و ایستادگی است.
اما ریشه این دو فرضیه بر اساس نظام فکری استکبار ستیزی چیست؟
در آیات قران در مورد شیطان (توجه دارید که شیطان اسم عام است بر خلاف ابلیس که اسم خاص یک نفر از اجنه است که با ملائکه خداوند را پرستش می کرد. شیطان یعنی هر منحرف از راه حق و اگر به ابلیس شیطان می گویند برای همین انحراف و زیاده خواهی است) می فرماید:
شما هر منحرف از راه حقی که به دنبال زیاده خواهی و انحراف دیگران هست را به عنوان دشمن بگیرید.
سوره فاطر ایه ۶
إِنَّ الشَّیْطَانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا إِنَّمَا یَدْعُو حِزْبَهُ لِیَکُونُوا مِنْ أَصْحَابِ السَّعِیرِ
ﺑﻰ ﺗﺮﺩﻳﺪ ﺷﻴﻄﺎﻥ ، ﺩﺷﻤﻦ ﺷﻤﺎﺳﺖ ، ﭘﺲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺷﻤﻦ ﺧﻮﺩ ﺑﮕﻴﺮﻳﺪ . [ ﺍﻭ ] ﮔﺮﻭﻫﺶ ﺭﺍ ﻓﻘﻂ [ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺳﺒﺐ ﺑﻪ ﻓﺴﻖ ﻭ ﻓﺠﻮﺭ ]ﺩﻋﻮﺕ ﻣﻰ  ﻛﻨﺪ ﻛﻪ ﺍﻫﻞ ﺁﺗﺶ ﺳﻮﺯﺍﻥ ﮔﺮﺩﻧﺪ.


اگر این ایه و لوازمش به عنوان یک اصل در نظام فکری ما جا بیفتد دیگر هیچگاه فرض اولی که مطرح کردیم را نخواهیم پذیرفت و متوجه خواهیم شد که تمام استنتاج های جناب عراقچی که بر اساس فرض اول است اشتباه است و ایشان در زمینه دشمن شناسی نظام فکری صحیحی ندارد گرچه انسان خوب و نماز خوانی است.
ایشان آمریکا را شیطان نمی داند و چون شیطان نمی داند پس او را دشمن نمی گیرد و چون دشمن نمی گیرد حاضر می شود با او مذاکره کند و چون با او مذاکره می کند در مساله ای به ظاهر با او به توافق می رسد و برایش مانور توافق و تعهد می گذارند (چرا که این امریکا نبود که با دستش صنعت هسته ای را بتن کند تا بد میدان او باشد بلکه به دست امثال عراقچی بتن شد) او نیز فریب همین مانور را می خورد و بعد از مدتی دشمن دبه می کند که بیا باز هم مذاکره کنیم و ما هم راه می افتیم میاییم رسانه ملی و جلو ۸۰ میلیون چشم بهت زده بعد از سه سال می گوییم تحریم ها فقط با مذاکرات هسته ای برداشته نمی شود و این سوال را در کمال سادلوحی مطرح می کنیم که مگر ما در مساله موشکی مذاکره کردیم؟؟؟؟
همه اینها از انجا ناشی می شود که این اقایان گفتمان امام در عرصه سیاست خارجی را قبول ندارند گفتمانی که امریکا را شیطان بزرگ می داند و او را همیشه به عنوان دشمن اتخاذ می کند و هیچگاه حاضر به مذاکره با او نیست چون او را اهل خیانت و دبه کردن می داند.
دوستان تیم مذاکره کننده، برجام و اثرات آن را به مرتبه نوعی "چشم بندی" ارتقا داده اند. به ویژه برادر عزیز ما آقای عراقچی در گفت وگوی تلویزیونی از این حیث سنگ تمام گذاشت. همه تحریم ها لغو شده، پول ها آزاد شده، روابط بانکی برقرار است، قراردادهای بزرگ بسته ایم، FATFدلباخته قانون مجلس ماست و ... خلاصه همه مشکلات یا حل شده یا عن قریب حل خواهد شد، منتها در این میان فقط یک مشکل کوچک وجود دارد و آن هم این است که این دستاوردهای مشعشع را جز تیم مذاکره کننده کسی نمی بیند و از ساختمان وزارت خارجه که بیرون می آیید همه چیز یکباره نامرئی می شود.

 


بازرگان و بانکدار و صراف و توریست و  رییس بانک مرکزی و حتی سفیر کره در تهران چیزهای دیگری می بینند و میگویند. یک نکته جزئی دیگر هم این است که مردم با واقعیات زندگی می کنند نه با افاضات دیپلماتها. زبان حال آقایان با ملت فعلا این است که "همه چیز خوب شده شما حالیتان نیست". عیبی ندارد. می توانند به افتخار کردن ادامه بدهند. می توانند به ادامه دادن ادامه بدهند.



 

استکبار ستیزی (3)

در سوره فرقان خداوند می فرماید: فَلا تُطِعِ الْکافِرینَ وَ جاهِدْهُمْ بِهِ جِهاداً کَبیراً (52)

ترجمه: پس هرگز از کافران پیروى مکن و با الهام از این (کتاب و منطق قوى آن) با آنها جهادى بزرگ (سرد و گرم) انجام ده.

دستور مجاهده با کفار و مستکبرین منحصر مدافعین حرم و نیروهای نظامی نیست، اگر کسی جبهه استکبار را بشناسد خواهد فهمید که جبهه مستضعفین امروز نیاز به مدافعین زیادی دارد. حداقلش این است که اگر ما مدافع جبهه مستضعفین نیستیم حداقل سرباز جبهه مستکبرین هم نباشیم!


کسانی می توانند در جهاد کبیر و مبارزه با استکبار شرکت کنند که نظام فکری، خوبی از نظام استکبار داشته باشند. کسانی که در مورد استکبار نظام فکری ندارند خواه یا نا خواه در این جبهه پیچیده با نماز و روزه ، و بسیاری از اعمال عبادی دیگر سربازی و نوکری جبهه استکبار را خواهند کرد.
پس اولین گام برای شرکت در این جهاد و دفاع از جبهه مستضعفین شناخت و آگاهی(نظام فکری) نسبت به جبهه استکبار است.
اما چرا ما از کلمه « نظام فکری » استفاده می کنیم و به همان شناخت و آگاهی بسنده نمی کنم؟


برای جواب به این سوال می بایست به کلمه «نظام» توجه ویژه ای داشت.
یکی از مشکلات مهم امروز ما در عرصه آگاهی و اطلاعات این است که ، ممکن ما است انبوهی از اطلاعات را داشته باشیم اما نظامی برای آن نداریم.
مانند شخصی که انبوهی از آجر و سیمان و کچ و آهن و غیر را در یک زمین روی هم تلنبار کند بدون اینکه برای آن نقشه و نظامی داشته باشد. کسی که از همان ابتدای ساختن ساختمان، کچ و در و پنجره می خرد معلوم است نظام ندارد و هر چه بیشتر مصالح بخرد درد سر بیشتری خواهد داشت.
بر خلاف کسی که نظام و نقشه در دست اوست، او ابتدا پی ساختمان را بنا می کند سپس ستون های ساختمان را می سازد و بعد دیوارها و سقف های را می زند و بعد از همه این مراحل آنگاه در و پنجره را می زند و بعد به کچ کاری و رنگ ساختمان می پردازد.


 

بسیار از اطلاعاتی که امروز ما در فضای مجازی و ... می خوانیم و از آن خوشمان می آید حکم کچ و رنگ ساختمان را دارد به همین دلیل دردی از دردهای ما را درمان نمی کند و چه بسا شاید بحران های ما را بیشتر هم بکند.
مانند کسی که ساختمانش در و پنجره ندارد اما او برای سقفش بهترین لوستر ها را می بندد و غافل از دزدها می شود.
همان گونه که یک ساختمان 50 طبقه نیاز به نظام خاص خودش را دارد( مانند اصل دین) همان گونه یک طبقه از این ساختمان هم نظام خاص خود را دارد که می بایست به آن توجه کرد.


نماز و روزه مانند طبقات ساختمان هستند اما اصل و نظام خود دین نیستند. و اگر در حدیث داریم نماز ستون دین است ، یعنی اگر دین را بر پایه های اصلی خود درست چیده باشید آنگاه نماز می تواند آن را حفظ کند و الا بودند کسانی که بسیار نماز می خواندند اما دینشان را حفظ نکردند.
استکبار ستیزی از ستون دین است.


یعنی یکی از مهم ترین ستون های و شئون دین حمایت از مستضعفین و مقابله با مستکبرین است.
وَ ما لَکُمْ لا تُقاتِلُونَ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذینَ یَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْیَةِ الظَّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ نَصیراً (75 نساء)
ترجمه: شما را چه شده که در راه خدا و [رهایى‏] مردان و زنان و کودکان مستضعف [ى که ستمکاران هر گونه راه چاره را بر آنان بسته‏اند] نمى‏جنگید؟ آن مستضعفانى که همواره مى‏گویند: پروردگارا! ما را از این شهرى که اهلش ستمکارند، بیرون ببر و از سوى خود، سرپرستى براى ما بگمار و از جانب خود براى ما یاورى قرار ده.
جبهه مستضعفین همان کسانی هستند که یاوران حضرت ولی عصر عج هستند همان کسانی که در مقابل با مستکبرین نظام عدالت را بر پا می کنند.
وَ نُریدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثینَ (5 قصص)
ترجمه: و ما مى‏خواستیم به آنان که در آن سرزمین به ناتوانى و زبونى گرفته شده بودند، نعمت هاى با ارزش دهیم، و آنان را پیشوایان مردم و وارثان [اموال، ثروت‏ها و سرزمین‏هاى فرعونیان‏] گردانیم.
با توجه به اهیمت موضوع در سرنوشت جهان و بشریت، می بایست نظام فکری محکمی نسبت به استکبار ستیزی پیدا  کنیم.
نظام فکری «استکبار ستیزی» نظامی است که در آن مانند ساختان ، انبوهی از سازه ها و قطعات به کار رفته است.


کسانی نظام فکری در مورد استکبار ستیزی را ، پیدا خواهند کرد که به همین سازه ها و قطعات دست پیدا کنند و هر کدام را در جای خود فرا بگیرند، اگر چنین کرد مانند کسی می ماند که مجتمع مسکونی بزرگی را بنا کرده است و می تواند در آن صدها نفر را پناه دهد و نیازهای آنها را بر آورده کند.


متاسفانه آموزش و پروش و دانشگاه ما هیچگاه به این مساله توجه نداشته اند چرا که نرم افزار نصب شده در آموزش و پرورش و دانشگاه های ما بر آمده از نام سلطه و استکبار است و در آن به ما علومی را آموزش داده اند که شاید اکثر آنها هیچگاه در زندگی مورد نیاز ما نشود مانند کوه های آلپ و...
حال که مسئولین برای آموزش و نظام فکری ما کاری نکرده اند و فیلم های سینمای ما فقط آموزش دوستی با جنس مخالف و... می دهند، خودمان باید دست به کار شویم و به این ظلم تن ندهیم.


 

می بایست دست به کار شد و نظام استکبار را شناخت
می بایست دست به کار شد و نظام مستضعفین را شناخت
می بایست دست به کار شد و آرام آرام قطعات این نظام فکری را فرا گرفت و برای ظهور حضرتش در دنیا جهاد کرد
می بایست بیاموزیم که جبهه مستکبرین آنقدر گسترده شده است که برخی از مسئولین ما جزء فرماندهان آنها هستند و البته هر جمعه نماز جمعه هم می خوانند!
می بایست این جبهه را بشناسیم تا با زندگی فردی خود تا با خرید برای جهزیه و خانه و... سربازی آنها را نکنیم، چرا که این جنگ جبهه ای متفاوت دارد.

نتیجه این قسمت: نظام فکری استکبار ستیزی تشکیل شده از صدها قطعه اصلی و فرعی است که اگر آن را بیاموزیم به موقعیتی دست می یابیم که می توانیم دیگران را در سایه نظام فکری خود پناه دهیم و شبهات و مشکلاتشان را مانند یک طبیب حاذق درمان کنیم. می آموزیم که او دردش از کجاست و به اندازه دردش، درست دارو می دهیم. اما کسانی که نظام فکری ندارند فقط قطعاتی از اطلاعات پراکنده را جمع نموده اند که توانایی پاسخ گویی به شبهات را ندارند و در طوفان های شبهه دگران به راحتی غرق می شوند و شاید خودشان نیز آن را باور کنند و یا تبلیغ نمایند چرا که گمان می کرد بر اساس یک مشت اطلاعات پراکنده می تواند از دین خود و دیگران دفاع کند.


 

استکبار ستیزی (2)

علت پرداختن به بحث استکبار ستیزی به این دلیل است که امروز جبهه استکبار بسیار وسیع است به گونه ای که مرزهای جغرافیایی برداشته شده است  و امروز ما نه در کشور! نه در شهر! نه در خانه ها! بلکه در تصمیم های شخصی و زندگی فردی خود نیز با جبهه استکبار و مستکبرین آخر الزمان ، درگیر هستیم.


اگر بشر امرز از نظر علمی و نظامی و... قوی شده است همین طور جبهه استکبار نیز قدرت پیدا کرده است و پا به پا علم و اقتصاد رشد نموده است.
همین گونه که علم امروز، در خصوصی ترین رفتارهای زندگی ما نفوذ کرده است و ما را از منافع ظاهری خود منتفع می کند، همین گونه جبهه استکبار نیز نفوذ کرده است.
آنچه در اینجا مهم است این است که اگر ما جبهه استکبار را نشناسیم به احتمال زیاد بی مزد و مواجب سربازی این جبهه را خواهیم کرد و بدون اینکه از خانه خود بیرون رویم و بدون اینکه وارد مرزهای جغرافیایی آنها شویم، با زندگی عادی خود سربازی جبهه استکبار را خواهیم کرد و اگر کسی به سبک زندگی ما اعتراض کند که این خلق و خوی مستکبرین است بر آنها می شوریم و فریاد وا مصیبتا سر می دهیم.
اگر جبهه استکبار را نشناسیم به سادگی و بدون هیچ هزینه ای سرباز آنها خواهیم بود و با عروسی کردن فرزند دار شدن و حتی غذا خوردن و سبک پوشش خود سرباز آن فرهنگ را خواهیم بود.

 

          

             


این مساله چیز جدیدی نیست، چرا که حضرت امیر علیه السلام صدها سال قبل آن را در خطبه قاصعه مورد توجه قرار داده است و به مردم زمان خود آن را متذکر شده است.
این مساله آنقدر مهم است که در جامعه کنونی خود می بینیم برخی از مسئولین سیاسی ما به علت سبک زندگی استکباری سابق خود،  امروز کهنه سرباز جبهه استکبار جهانی شده اند و خواه یا ناخواه مورد سوء استفاده آنها هستند. به همین دلیل لازم است ما ریشه ها و  مولفه های این جبهه را بشناسیم و در خط زندگی خود از آن دوری گزینیم.
      جدا شدن یک نفر از سبک زندگی استکباری یعنی جدا شدن یک نسل انسان  

استکبار ستیزی (۱)

این قسمت: قویترین گناه برای از بین بردن هفت هزار سال عبادت، در یک لحظه!!!!!!!



لغت استکبار از ریشه «ک ـ ب ـ ر» و به معنای برتری خواهی، امتناع از پذیرش حق از روی عناد و تکبّر است؛ اما در اصطلاح، این لغت بیش تر به سلطه جویی، استعمار و استثمار معنا می شود

 


در نهج البلاغه خطبه قاصعه حضرت امیر علیه السلام دعوت می کنند تا از شیطان در یک مساله مهم عبرت بگیریم

فَاعْتَبِرُوا بِمَا کَانَ مِنْ فِعْلِ اللَّهِ بِإِبْلِیسَ إِذْ أَحْبَطَ عَمَلَهُ الطَّوِیلَ وَ جَهْدَهُ الْجَهِیدَ وَ کَانَ قَدْ عَبَدَ اللَّهَ سِتَّهَ آلاَفِ سَنَهٍ لاَ یُدْرَی أَ مِنْ سِنِی الدُّنْیَا أَمْ مِنْ سِنِی اﻵْخِرَهِ عَنْ کِبْرِ سَاعَهٍ وَاحِدَهٍ

از آنچه خداوند در مورد ابلیس انجام داده عبرت گیرند، زیرا اعمال طولانی و کوششهای فراوان او را (بر اثر تکبر) از بین برد او خداوند را شش هزار سال عبادت نمود که معلوم نیست از سالهای دنیاست یا از سالهای آخرت. اما با ساعتی تکبر همه را نابود ساخت،